مهدیه کوهیکار-داستاننویس : کتاب «خوابهای سفید» نوشته شقایق دهقان نیری مجموعه داستانی مشتمل بر 8 داستان کوتاه و مستقل است که مشترکات بسیاری آنها را به یکدیگر پیوند داده است. استفاده از فضای برفی، مهآلود و سرما، کاربرد لهجه یزدی در دیالوگها، انتخاب راوی کمسنوسال و همچنین پایان فراواقعی را میتوان تعدادی از این مشترکات دانست، اما آنچه بیش از تمامی این وجوه اشتراک، در خلال خواندن این داستانها برجسته مینماید، استفاده از عنصر تکرارشونده مرگ است که در هر یک از روایتها به شکلی تازه بازنمون شده است. در این 8 داستان راوی یا خود مرده است و یا در آستانه ورود به جهان مردگان به سر میبرد و یا اینکه با ساکنین دنیای ارواح که اغلب عزیزان او هستند مرتبط میشود. این رابطه البته گاه بسیار وسیع است، آنقدر که به بازی، صحبت، شوخی و یادآوری گذشته با فرد ازدسترفته میانجامد (در داستان «زیر سایهی آدمبرفی») و گاه تنها محدود به شنیدن صدا و یا دیدن تصاویری محو و مبهم از فرد متوفا میشود (در داستان «خوابهای سفید»).
نویسنده در داستان «پروانههای پنهان» از همان ابتدا مخاطب را وارد فضای رعبآور غسالخانه میکند و بهمنظور ایجاد همذات پنداری بیشتر مخاطب، از نظرگاه اولشخص استفاده میکند. راوی دختر معلول مردهای است که روی سنگ غسالخانه دراز کشیده و ناظر پسربچههایی است که خود را از میلههای پشت شیشه غسالخانه بالا میکشند و او را نگاه میکنند. نویسنده با ایجازی بسیار و گاه در قالب دیالوگ، به شرح زندگی سخت و دشوار راوی و مادرش و رابطه میان آن دو پرداخته است و در انتخابی درست با قرار دادن مدرسه در کنار غسالخانه، رابطه راوی با معلمش را نیز شکل داده است. رابطهای که احتمالاً به عشقی پاک میان مادر دختربچه معلول و مرد معلم منجر شده است. این عشق البته همچنان که از قوانین حاکم بر محیطهای کوچک برمیآید در خفا و بیهیچ گفتوشنودی و تنها در ذهن و دل عاشق و معشوق شکل میگیرد، آنقدر که حتی مخاطب نیز در بودونبود این عشق تا انتهای داستان در شک و تردید به سر میبرد و برای اثبات آن تنها مشق کردن نام مادر دختربچه توسط معلم بر تختهسیاه کلاس و عکسالعمل زن را مدنظر قرار میدهد. داستان گرچه سراسر شرح شیون و گریه است، اما آزاد شدن پروانههای ذهن راوی و پرواز تابوت او به آسمانها، درست هنگامیکه قرار است او را در گور بگذارند، فضایی رمانتیک، زیبا و البته غیرواقعی به روایت میبخشد. تمهید این اتفاق، البته پیشتر در ذهن مخاطب فراهمشده، آنجا که معلم و مادر، علیرغم انکار دیگران، به وجود این پروانهها که نمادی است از فهم حروف الفبا در وجود راوی پی بردهاند. فهم این ویژگی را میتوان نقطه اشتراک مهمی میان مادر بیوهی راوی و معلم او دانست، بهگونهای که هنگام پرواز تابوت تنها این دو هستند که به دنبال تابوت میدوند.
در داستان «نشانهها» نیز از همان ابتدای روایت، تصویر مردی که به دنبال جنازهای داخل قبرستان میدود و فریاد میکشد که من زندهام، مخاطب را آمادهی رویارویی با داستانی فراواقعی میکند. در این داستان خواننده شاهد شیطنتها و بازیگوشیهای دختربچهای است که با پیرمردی عصابهدست همکلام میشود. پیرمرد به اصرار دختربچه با او همراه میشود و به دنبال قبر گمشدهی او میگردد. اشاره به فضای درون قبر و تجربیات پیرمرد درباره خانه چندسالهاش گرچه کوتاه است، اما از نکات جذاب داستان به شمار میرود. نکته جالبتوجه در این داستان البته بازگشت پیرمرد مرده به درون گور پنجساله و عمیق خود و پیدا نشدن محل دفن دختربچه است، گویی دختر که از هزاران سال قبل به جستوخیز و شادی در قبرستانها مشغول است و جز صدای پرندهها چیزی در خاطر ندارد، نمادی است از شور زندگی که به شکل دختربچهای معصوم از ازل تا ابد در حال سرخوشی است و شگفت آنکه این شادی که لازمهی زندگی است از جانب فردی مرده اعمال میشود و در فضای گورستان رخ میدهد.
گرچه مرگ را میتوان حلقهی اتصال و عنصر تکرارشونده داستانهای مجموعه «خوابهای سفید» دانست، اما این کتاب اثری است در ستایش زندگی، زیرا که مرگ در این روایات نه به معنای نابودی و نیستی که به معنای رهایی، آزادی، پایان رنج و درد و نیز زیستن دوباره با عزیزانی است که دیدارشان نویدبخش زندگیای تازه است. زندگیای سرشار از نور و آرامش که ورود به آن را گاه روشنایی یک فانوس و گاه صدای بالهای پروانه خوشآمد میگویند.
خرید کتاب از راههای زیر: