مطالب زیادی وجود داره در مورد اینکه چطور حرف بزنیم. چه در موقعیتی مثل یک سمینار، چه وقت هایی که با افراد نزدیک تر و مهم زندگیمون بخوایم صحبت کنیم.
این مطالب بیهوده نیستند. اگرچه که کلمات میتونن بسیار ناقص و نارسا باشن، اما نمیشه انکار کرد که پرکاربردترین و به اصطلاح دم دستی ترین ابزار برای ما آدمها همین کلمات اند تا بتونیم با خودمون و با جهان ارتباط برقرار کنیم. خودمون رو ابراز کنیم.
حتما میشه موقعیت هایی رو به یاد آورد که به عنوان یک انسان از خودمون پرسیده باشیم که : (( حالا چی جواب بدم؟)) یا (( حالا چطوری بگم؟)) پس بنابراین مهمه که یادبگیریم چی بگیم و چجوری بگیم.
اما میشه جور دیگری هم نگاه کرد: مثل اینکه کلمات دارایی ما باشند. به هر حال این کلمات از درون ما میان و ما تمرین کردیم که چطور ازشون استفاده کنیم.
چرا خوبه که هنر نگفتن رو هم یاد بگیریم؟ من فکر میکنم به دلایلی ساده اما مهم:
اینکه بهتر بتونیم بشنویم. هم خودمون رو و هم دیگران رو. میشه از مرزی که کلمات ایجاد میکنند فراتر رفت و حداقل تلاش کرد تا به معنای عمیق تر متصل به اونها نگاهی انداخت.
یاداوری این مشابهت بد نیست که در موسیقی، وجود سکوته که باعث اثرگذاری نت ها میشه.