چرا تو؟چون تو هم مثل خیلی های دیگر شک کرده ای که دانشگاه رفتن تنها انتخابت باشد.چون تو هم مثل خیلی های دیگر ممکن اسنت به آگاهی،توجه،اشتیاق،خلاقیت،صداقت و خودباوری بیشتر از فرمانبرداری و مدرکش اهمیت بدهی.
"حالا باید با ادامه ی زندگیم چیکار کنم؟"این سوال هرگز از بین نمیره بلکه از یک دوره ی زندگی به دوره ی بعدی منتقل میشه.در کنار این،یک سوال دیگه همیشه تو ذهنم وجود داشته: آیا زندگی همین چیزیه که برای ما تعریف کردند؟یا جور دیگه ای هم میشه زندگی رو گذروند؟
هفت سال پیش حدودا همین موقع ها بود که داشتم چمدونم رو جمع میکردم تا برای تحصیل دوره ی کارشناسی به شهر دیگه ای برم؛شاید سوالی که راجع بهش حرف زدم اون موقع خیلی پررنگ نبود برام اما الان؛در سن 25سالگی برام سوال مهمیه که دلم میخواد دنبال جواب مناسبی براش بگردم...در جست و جوی جواب همین سوال بود که با کتابی آشنا شدم به اسم امکان که آقای علی سخاوتی (که خودشون دانش آموخته ی دانشگاه شریف هستند) این کتاب رو نوشتند.
در این کتاب تعداد 30 راهی که به جای دانشگاه رفتن میشه انجام داد آورده شده.نکته ی مهم در مورد این کتاب از نظر من این بود که این کتاب هرگز به دنبال دیکته کردن یک روش یا یک راه نیست بلکه تنها هدفش اینه که به ما نشون بده میشه به شیوه های دیگه ای هم فکر کرد.
این کتاب تصویر واضح تری از فضای دانشگاه به ما میده و با خوندش حباب زیبا و البته امنی که برای جوان ها تصویرسازی شده،شکسته میشه و به ما نشون میده که زندگی واقعی فراتر از تحصیل در دانشگاهه.البته در حین خوندن کتاب متوجه میشیم که هدف کتاب رد راه تحصیل در دانشگاه نیست بلکه تصویر جامع تر و کامل تری از آینده ای که بر سر راه آدمی که میخواد به دنیای بزرگسالی وارد بشه،قرار میده.
ابتدای نوشته ام رو با جملاتی از این کتاب شروع کردم ولی طبق روش خودم بخش های کوتاه دیگه ای رو هم در ادامه برای شما مینویسم.
بخش هایی از کتاب:
هر آدمی اصل است،اگر حقیقت را بگوید،اگر دروغ نگوید.اگر آن چیزی را که واقعا احساس میکند بیان کند؛نه آن چیزی را که فکر میکند باید بیان کند.
فلسفه ی وجودی دانشگاه تو هستی،تو اگر نباشی،دانشگاه نیست.
منظور من از نوشتن،تلاشی است که برای دیدن،شناختن و بیان دوباره ی زیبایی و حقیقت به کار گرفته می شود.و مگر برای بهتر دیدن زیبایی و حقیقت،راه دیگری هم به جز تلاش برای بیان آن وجود دارد؟