طبق روال نوشتههایم باید ابتدای نوشتهام حاوی اندکی غر زدن باشد در رابطه با سختی نوشتن و وقت نداشتن و اینها اما از آنجا که این نوشته هدفش اشتراک حال خوب است، این بخش را بیش از این ادامه نمیدهم و راست میروم سر اصل مطلب.
از آنجا که بیش از شانزده سال از زندگیام را درگیر درس و بحث و مدرسه و امتحان بودهام، گفتم خوب است از تجارب جالب این چند سال بنویسم و خودم را محدود کردم به محبوبترین موضوع دانش(آموزان و جویان) یعنی امتحان و در ادامه قرار است مروری داشته باشم بر جالبترین امتحاناتم:
فرهنگ اسلامی و تعلیمات دینی، دوم راهنمایی
مدرسهی راهنمایی ما مدرسهای دولتی بود. منظورم از مدرسه دولتی این است که متخصصان علوم اجتماعی با بررسی محله و زندگی دانشآموزان مدرسه ما اذعان میکردند که در این محیط آرزوهای بزرگ ممنوع است و مدرسه صرفاً جایی است که مجبوریم برویم، نمره بگیریم و به کلاس بعدی برویم تا جایی که خانواده مدنظر دارد. مدل محبوب در این مدرسه این بود که معلم حتماً سوال و جواب بگوید، ما بنویسیم و بعد از همانها امتحان بگیرد. مثلاً اگر در کتاب نوشته بود «شاه اسماعیل اولین پادشاه صفوی بود» برای ما مهم نبود. باید معلم سوال میگفت که اولین پادشاه صفوی که بود؟ و جواب میداد شاه اسماعیل صفوی تا ارزش امتحانی پیدا کند. اولین معلمی که این سنت را شکست، معلم دینی دوم راهنمایی بود. امتحان درس فرهنگ اسلامی و تعلیمات دینی کلاس دوم راهنمایی یک سوال داشت:
«درس پنجم را کامل توضیح دهید!»
ریاضیات دوران دبیرستان
اگر میخواستم ریاضی1، ریاضی سمپاد، ریاضی2، آمار، هندسه1، حسابان، جبر و احتمال، هندسه2، گسسته، جبرخطی و حساب دیفرانسیل را تک تک توضیح دهم، طولانی میشد، به همین خاطر عنوان کلی فوق را انتخاب کردم. ماجرا خلاصه این بود که با اینکه ریاضیام خوب بود (به این معنا که در سه سال راهنمایی نمراتم بیست بود و همیشه سرکلاس پای تخته تمرین برای بچهها حل میکردم)، ریاضی را دوست نداشتم یا حداقل تاریخ و ادبیات را خیلی بیشتر دوست داشتم. تاریخ و ادبیات برای من مثل انسانها بودند و ریاضی مثل دیوار! اما در دوران دبیرستان و به لطف معلمان خوبی که داشتم، به ریاضی هم واقعاً علاقهمند شدم. امتحانات ریاضی در دبیرستان برای من مثل مبارزه تن به تن بود. مخصوصاً به خاطر فضای مدرسه تیزهوشان. من در مدرسه راهنمایی برای همه محمدرضا بودم اما در اینجا برای همه آقای شمس. در آنجا شاگرد اول بودم اما در تیزهوشان آخر. همان اوایل یک تست ریاضی را هفده درصد زدم و مدیر مدرسه خیلی جدی توضیح داد که با این روند در پایان سال اخراج خواهم شد. به سرعت فهمیدم که اینجا سمپاد نیست بلکه تیزهوشان است یا مثلاً سماد! اواخر سال دوم بود که توانستم بالاخره نمره بیست را از همان معلم بگیرم و با امتحانات ریاضی موجودیت خود را در مدرسه حفظ میکردم. حتی تلاشهایی داشتم برای المپیادهای ریاضی، فیزیک و شیمی که بیپیر رفتن در خرابات بود و بیحاصل.
المپیاد ادبی
ماجرای المپیاد مفصل است اما مختصر بگویم که برای حفظ آبرو سال سوم دبیرستان گفتم حداقل در یک المپیاد شرکت کنم و چون از همه المپیادها قطع امید کرده بودم، ادبی را انتخاب کردم و مرحله اول را در عین ناباوری قبول شدم. برای مرحله دوم یک سری کلاس رایگان باشگاه دانشپژوهان جوان یزد برگزار کرد و استفاده کردم و باز هم در عین ناباوری قبول شدم. دوره تابستان را دقیقاً به خاطر حفظ آبرو میخواستم نروم، چون واقعاً فکر میکردم در بین 45 نفر از منتخبین ادبیات کشور هیچ حرفی ندارم. به هر حال رفتم و حال میخواهم از چهار امتحان بگویم:
شاهنامه. درس بسیار مفصل بود و امتحان هم مفصل شد. اینقدر نوشتم که از درد دست بلند شدم. فکر کنم 17 صفحه نوشتم ولی واقعاً لذت بردم. از بس درس زیبایی بود و استاد خوبی داشتیم.
متون نظم. در این درس استاد مروری بر غزل فارسی داشتند. برای این درس نکاتی که خود استاد در مورد سبکها، شعرها و شعرا گفته بودند، خواندم. سبکشناسی نظم را بار دیگر مرور کردم و اوزان عروضی را و هر چه مقاله از آن استاد تا آن روز در دسترس بود و فکر نمیکردم استاد خارج از این محدوده برود. سوال یک امتحان این بود: «مصراع دوم ابیات زیر را کامل کنید.» و به دنبال آن پنج، شش تا از مطلع اشعار آورده بودند. سوال بسیار سادهای بود اما برای همه بسیار چالش برانگیز شد. همه از غزلیاتی بود که در دسترسمان بودند و استاد هم قصد اذیت نداشتند و ابیات همه طوری بود که خیلی آشنا بودند. یکی از مصرعها این بود: «قصد جفاها بکنی ور نکنی با دل من» و من باورم نمیشد که روزی «وادل من وادل من وادل من وادل من» کار دستم بدهد و برایم تعیین کننده باشد.
متون نثر. اگر بعد از امتحانی در یک جمع 45 نفره درسخوان خیلی حس خوبی داشته باشی و بقیه این طور نباشند، دو حالت دارد: یا با اختلاف نمرهی خیلی خوبی خواهی گرفت یا اینکه نمره خیلی افتضاحی خواهی گرفت. طبیعت نشان داده که در چنین شرایطی معمولاً حالت دوم رخ میدهد ولی به لطف خدا، برای من حالت اول اتفاق افتاد. وقتی لیست نمرات را روی دیوار میزدند، چندنفری که نمراتشان را دیدند، کمی ناراحت شدند اما وقتی یکی از دوستان نمره مرا دید، فکر کنم خیلی ناراحت شد و آمد اظهار ادبی کند که خودم را دید و سکوت کرد. من 17.5 شده بودم و نفر بعدی حدود 14.5. شاید دو سوال این امتحان سخت بودند، یک سوال در مورد اشارات قرآنی و حدیثی چند متن و یک سوال دیگر بخشی از گلستان سعدی بود که استاد جاخالی داده بودند!
سایر امتحانات دوره هم جالب بودند و جالبتر از همه مصاحبه پایانی بود که همه استادانمان در یک جلسه با هر نفر مصاحبه میکردند که برای من واقعاً خاطره خوشی است.
نظریه گراف و کاربردها
یک قضیه در این درس داشتیم به نام قضیه ویزینگ که اثباتش سه صفحه بود. تقریباً مطمئن بودیم که در امتحان این قضیه نمیآید و استاد هم مطمئن بود. یکی از دوستان زحمت کشیدند و از استاد پرسیدند. استاد به فکر فرو رفت و گفت مستقیماً نه ولی شما بلد باشید. درس بسیار حجیم بود. زمان اولیهای را که استاد برای امتحان مشخص کرده بود، توانستیم یک هفته به تعویق بیندازیم. استاد تهدید کردند که اگر هفته بعد زلزله هم بیاید، امتحان خواهم گرفت. از قضا هفته بعد و دقیقاً شب امتحان زلزله آمد (گمانم آذر 96 بود). همه دانشجویان در خوابگاه روی حیاط بودند و تا ساعت دو نیمه شب در سوله ورزشی خوابگاه همچنان داشتم میخواندم که بالاخره دانشگاهها تعطیل شدند و استاد هم عقبنشینی کردند. هفته بعد که امتحان برگزار شد، سوال سوم این بود: «قضیه ویزینگ را کامل بیان کرده و اثبات کنید.»
در آخر
اگر بخواهیم کمی هم فکر کنیم، «امتحان» جالب توجه است. میتوان از منظر هوش مصنوعی، یادگیری ماشین و نظریهی بازیها بررسیهای جالبی انجام داد. این واقعاً برای معلم/استاد یک مساله است که چطور بفهمد دانش(آموز/جو) به درستی درس را فهمیده یا اینکه صرفاً یک سری چیزها حفظ کرده است. بیشتر امتحانات جالب، به نظرم آنهایی هستند که معلم/استاد ها پاسخ خوبی برای این مساله یافتهاند.
و سپاس خدای را...
آبان ماه نود و نه