اون موقع ها ما خونه مون حمام نداشتیم ،یعنی داشتیم اما از وقتی که من یادم میاد خراب بود و تبدیل شده بود به انباری،کاشی های نارنجی اون حمام خراب بسیار زیبا بود و دوش ابی که من تو اون خونه هرگز ندیدم ازش استفاده بشه بنابرین مامان مجبور بود ما رو ببره حمام عمومی نزدیک خونمون.و باز اون قدیم مدیما خونه ها گاز کشی نبود بنابراین خبری از اب گرم لوله کشی هم نبود ،لباسها و ظرفها با اب سرد شسته میشد حالا اگر زمستون بود که خودش میشد یک تراژدی تمام عیار واسه مامان.روزایی که قرار بود بریم حمام سره کوچه مامان لباسهای چرک هم جمع میکرد میزاشت تو سبد قرمز دسته دار وقتی میرفتیم تو حموم نمره اونجا میتونست لباسها با اب گرم بشوره و دیگه دستهای کوچیکش از سرما سرخ نشه .مامان ادم خداشناسی بود .یعنی اون قدیم ها مردم با همه مکافات و سختی بازم یه جورایی ادم تر بودن وجدان داشتن و حروم حلال سرشون میشد .چون لباس چرکها مامان تو حموم میشست همیشه یه پول اضافه تر میداد به حمومی که راضی باشه .موقع برگشت به خونه لباسها خیس خیلی سنگین میشدن ،هر جوری بود مامان سبد قرمز برمیداشت و دست ما میگرفت می اومدیم خونه .خونه ما یک خونه کوچیک بود که دو تا حیاط داشت یکی وروی و یکی هم در انتهای خونه . آشپزخونه اما طبقه پایین تو زیر زمین بود نمیدونم با چه فکر و منطقی میشه اشپزخونه که مهمترین و پر رفت و امد ترین قسمت خونه است تو زیر زمین باشه .مامان باید حواسش بود که موقع پهن کردن سفره چیزی تو اشپزخونه جا نمونه والا باید کلی پله میرفت پایین و میومد بالا که مثلا یک بشقاب کمه.این طوری شد که مامانم همیشه زانو درد داشت . بابام خوشش نمی اومد بچه ها تو خونه کار کنن و کمک حال مامان باشن نمیدونم چرا؟؟؟؟! هنوز هم معماست.اما خب اینجوری بود . مامان هم چیزی نمیگفت اما خسته میشد .
و اینو هیچ وقت نگفت ......
و این ادامه دارد ....