جمعه صبح اوضاع شدیدا بر وفق مراد بود، پسر شماره یک جانم رفته بود خونه عمه اش، پسر شماره 2جانم هم با پدرش رفته بودن خرید وناهار درست کردن هم که معضل پیچیده هر روزه است، قرار بود مرد خانه ام یه فکری به حالش بکنه بنابراین خیالم راحت بود. من بودم و کدهای برنامه نویسی و یک دنیا رضایت از پیشرفت خویشتن. تا ظهر خوندم و نوشتم و کد زدم. مرد خانه یا همان جناب اقای همسر دمی گوجه پخت که با ماست موسیر عجیب چسبید. تا این قسمت روز عالی بود. اما بعد از ناهار یک شاپرک لجباز و مزخرف و بیخیال سر و کله اش پیدا شد. نمیدونم اما در درون من شاپرکهای زیادی زندگی میکنن و مردم و اشناها فقط شاپرک بیرونی و جسمی منو میبینن. اما من شاپرک لجباز دارم، یک شاپرک بی خیال، یک شاپرک عصبانی و غرغرو،و وای به زمانی که همشون با هم سرو کله شون پیدا شه. اون روز هم بعد ناهار با اینکه برنامه ام این بود که کمی استراحت کنم و بعد شروع کنم به خوندن المانی و تمرین حل کردن و پادکست گوش دادن اما رفتم تو کانالها تلویزیون یک سریال پیدا کردم و از ساعت 2 تا 6 بعداز ظهر پای تلویزیون بودم و هی این وسطها شاپرک زرنگه به شاپرک تنبل و لجباز میگفت دختر جان تو که این سریال دوست نداری چرا داری وقتتو هدر میدی اما خود تباهی عجیب و غریبی منو تو خودش فرو برده بود. بعد از ظهر مرد خانه تصمیم گرفت بره خونه مامانش و پسر شماره 2 هم باهاش رفت. من تنها بودم و سریال مزخرف هم تموم شده بود و بهترین موقعیت بود بشینم درس بخونم و لذت ببرم اما باز شاپرک تنبل درونی فریاد میزد یه فیلم دیگه ببین. اما فیلم بدون چیپس نمیچسبید. شال و کلاه کردم و رفتم از نزدیکترین سوپر یک چیپس و یک بستنی و کیک گرفتم و اومدم از تو نت یک فیلم به اسم بی وزنی دانلود کردم.
به معنا واقعی فیلم بی محتوا، مزخرف، چرت و حال به هم زنی بود که من اصلا موندم کارگردان چطور روش شده این فیلم ابکی و بی محتوا پخش کنه. حیف حجم نت و هزینه خرید فیلم.
خلاصه دو ساعت تمام شاپرک لجباز درونم مجبورم کرد احمقانه ترین فیلم دوران زندگیم نگاه کنم مقدار زیادی کالری و تنقلات بی خاصیت مصرف کنم و در نهایت اصلا حس خوبی نداشته باشم. اقای همسر اومد و من خیلی دلم برای زمان از دست رفته ام سوخت. و بازم من نرفتم درسام بخونم، چرا چون دردهای نامعلومی اومد سراغم. مثل هر شب قرص زیر زبونی مخصوص خواب خوردم و جلوی فن گرم کن دراز کشیدم و در دادگاه وجدان محاکمه شدم و با یک فکر آشفته خوابیدم.
اینو بهش میگن یه جور خود تباهی. همه ادمها اگه کار درست و موثر خودشون سر وقتش با بهترین کیفیت انجام بدن و به ابلیس های مزخرف درونشون محل ندن و این قدر قوی باشن که سر تعظیم جلو ش خم نکنن، حالشون خوب خوب خوب میشه. این حال بد آدمها این گرفتاری هر روزه ما از سر تسلیم مون به خواسته های پوچ درونمون می اید.