این روزها در عین اینکه شاید بدترین روزهای سال برای من باشن از یک جهت هایی روزهای خوبی هستن. اول بگم چرا از این روزها بدم میاد اولا از تابستون و این همه نور و شلوغی بیزارم. گرما طاقت فرسا، روزهای پر نور، شلوغی بچه ها، و درنهایت این ویروس عجیب و غریب. خوشحال بودم از 15شهریور مدرسه ها باز میشه و حداقل صبح ها مال خود خودم میشه اما ظاهرا باز هم مدرسه باید بیاد تو خونه???
بدتر اینکه امسال جوجه طلایی میره کلاس اول، اونم تو این اوضاع و احوال. اصلا معلوم نیست چی بشه. پسرکم هزارجور شور و شوق داره برای مدرسه رفتن، حالا چجوری بهش بگم مدرسه قرار نیست باز بشه. یا حداقل فعلا معلوم نیست.
تابستون عجیب و غریبی گذروندم. اما راضیم. درسته مثل قبل نمیتونم برم سرکار اما صبح ها بعد از دادن صبحانه، با خیال راحت قهوه میزارم ازبوش مست میشم، بعد پشت میز چوبی اتاقم مابین سایه و نور های تابیده شده کنج اتاق غرق لذت یادگرفتن زبان جدید میشم. میخونم و مینویسم و به خودکار مورد علاقه ام نگاه میکنم و باز دوباره با خودم میگم این بهترین خودکار ودنیاست. اخه من خودکارها و روان نویس های زیادی امتحان کردم اما این یکی حرف نداره.و باز میخونم و مینویسم. تا ظهر با درست کردن غذا، قضاوت دعوا بچه ها، اینکه تقصیر کی بوده و کی اول شروع کرده و کارهای خونه و خوندن و نوشتن میگذره. ظهر مثل همیشه بوی عطر غذا پر میشه تو همه خونه. صدای شلوغی و گاه خنده و گاه گریه بچه ها با صدای چیدن میز و کشیدن غذا در هم امیخته میشه. و وسط این ظهرهای گرم و طولانی از یادم میره ایا بچه ها دستاشون خوب شستن یا نه و باز داستان تکراری هر روز که مامان به خدا خوب شستم و الکل هم زدم تکرار میشه. تکراری ترین چیز این روزها شده شستن و الکل زدن.
اما عصرها همه چی ارومتره. سه روز در هفته بعد از ظهرا کلاس مجازی دارم که تجربه بسیار خوبی بعدش معمولا میرم سراغ برنامه نویسی و کد زدن و این هیجان انگیزترین قسمت روز منه.
خیلی کم و فقط در مواقع اضطراری بیرون میرم، بیرون این دیوارها برای من هیچ جذاب نیست که بماند، عذاب اوره. هوای الوده و خیابان های شلوغ و فرهنگ رانندگی داغون و مردم غمگین سیاه پوش هیچ جذابیتی برام نداره. چند هفته یکبار فقط به دیدن خانوادم که همین نزدیک ما هستن میرم و همین.
از المان که برگشتم، دیدم نسبت به خیلی چیزها عوض شد یکیش زندگی مینیمال هست. دیدم ارامش عجیبی دارن این خارجی ها، یکیش همین مینیمال زندگی کردن یا همون ساده زیستی خودمون. تو این مدت که برگشتم کلی وسایل اضافی و لباسها و خیلی چیزا دادم به ادمهای محتاج. خیلی کمتر خرید کردم و خیلی بیشتر بخشیدم. حس خوبی.
خلاصه این روزها برای ادم درونگرایی مثل من عجیب سخت میگذره چون ما درونگراها باید کنج خلوت خودمون داشته باشیم اما کرونا نمیزاره و همه بیشتر از قبل خونه ان و خلوتی وجود نداره.
این روزها خاکستری هم بالاخره به سر میرسه. بالاخره کرونا میفهمه ادمیزاد به دردش نمیخوره. برای همیشه میره. فعلا که زور این ویروس فسقلی به همه دانش بشری چربیده، فعلا که انتقام سالها ظلم بی حد و حصر انسان نسبت به طبیعت وحیوانات داره بد جوری از آدمیزاد میگیره. ویروس جان من دوستت ندارم اما تو توانستی کمی انسان دو پا را ادم کنی.
ب
د