Shaparak
Shaparak
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

کلاس اول

برعکس بیشتر بچه های هم سن و سال خودم که از مدرسه رفتن فراری بودن من مدرسه دوست داشتم .بزرگتر که شدم تونستم ریشه این علاقه به مدرسه رفتن پیدا کنم،مدرسه برای من جایی بود که میشد از جنجال خونه فرار کرد و برای چند ساعتی راحت بود.کلاس اول ابتدایی مانتو و شلوار سورمه ای با مقنعه مشکی داشتم از بودن تو اون لباسهای گله گشاد بی قواره حسابی کیف میکردم . از افتخاراتم هم این بود که خودم شخصا میتونستم به بهترین شکل ممکن مقنعه بپوشم.همچین کار راحتی هم نبود، اغلب دختر بچه های اون سنی ، به طرز مسخره ای همیشه مقنعه شون کج و کله بود.من و خواهرم ، که تفاوت سنی کمی با هم داشتیم هر دو با هم هم پایه بودیم و تو یک مدرسه درس میخوندیم.منتهی مدیر مدرسه ما نمیدونم با چه توجیه منطقی دو تا خواهر هر کدوم تو دوتا کلاس جداگانه گذاشته بود .حالا چرا خدا میدونه.اتفاقا من بچه بسیار اروم و منزوی و خجالتی بودم و جیک نمیزدم ،منتهی به درس هم گوش نمیکردم و شروع میکردم به خیال پردازی و سیر و سلوک تو تخیلات خودم.خیلی خوب یادمه یک روز خانوم معلم بداخلاق کلاس اول موقع سر مشق گفتن یهو اومد جلو میز من با اون صدای نکره گفت چرا اینقدر مدادت کوچیکه با این که نمیتونی بنویسی برو کلاس خواهرت بگو بیاد اینجا مدادشم بیاره با خودش.منم ترسون و لرزون رفتم پیش خواهرم و جریان بهش گفتم از شانس بد ما مداد اون هم فقط یه ذره از مال من بزرگتر بود خانوم معلم نه چندان مهربان یه نگاهی به ما دو تا انداخت و یک دفعه از همون ته کلاس مدادهای بند انگشتی ما دوتا را پرت کرد تو سطل اشغال دم در کلاس و صدای عجیب و غریبی بلند شد .بعد هم گفت فلانی تو که بابات پول پارو میکنه چرا مداد نداری و من هم اصلا نمیدونستم این یعنی چی و با مدتها فکر میکردم لابد بابام قایمکی از ما می‌ره یه جا و کارش پول پارو کردنه .اخه پدرم مرد پولداری بود و این همه میدونستن ،تنها چیزی که هیچ
کس نمیدونست اینکه همون قدر که پولدار بود همون قدر هم خسیس بود بنابراین بیشتر خرج زندگی مادرم با معلمی میداد .

اون روز و همه روزهای مدرسه ابتدایی به همین شکل گذشت .

اما من هرگز نامهربانی معلم های اون دوره هرگز از یادم نرفت .تو دورانی که بعدها خودم معلم شدم( البته برای مدت کوتاهی ) هرگز به هیچ بچه ای چه فقیر چه غنی چه باهوش چه کودن توهین و تحقیر نکردم و همیشه یادم بود بچه ها ،امانت هستند در دست من معلم که هر کدوم استعداهای شگفت انگیزی دارن اگه شکوفا بشه .

و اما من سالهاست که به اموختن ادامه دادم و این شده بزرگترین لذت زندگی من.

_

ابتداییکلاس اول
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید