یک زن عاشق امیدوار، سوفله رو میسوزونه ولی یک زن عاشق ناامید، اصلاً یادش میره اجاق گاز رو روشن کنه
لاینس و دیوید لارابی دو پسر خانواده ثروتمند لارابی هستند. لاینس، پسر بزرگتر، تمام عمر مشغول اداره امپراطوری خانواده لارابی بوده و دیوید دقیقاً برعکس است، او به ظاهر برای تجارت خانوادگی کار میکند، اما در عمل هیچگاه سرکار نیست و همیشه در حال خوشگذرانی است.
توماس، راننده خانواده لارابی، دختری به نام سابرینا دارد. سابرینا دختری جوان، خجالتی و دستوپا چلفتی است که از کودکی عاشق دیوید لارابی بوده، اما دیوید به ندرت متوجه حضور سابرینا میشود.
پدر سابرینا تصمیم میگیرد برای اینکه آتش این عشق را در دل دخترش خاموش کند او را برای یادگیری هنر آشپزی به پاریس بفرستد. سابرینا به پاریس میرود و پس از دو سال، درحالیکه تبدیل به بانویی زیبا و باسلیقه شده است، به خانه بازمیگردد....