ویرگول
ورودثبت نام
سیده فاطمه سید شازیله
سیده فاطمه سید شازیلههیچ وقت دیگر مثل قبل نخواهد شد.
سیده فاطمه سید شازیله
سیده فاطمه سید شازیله
خواندن ۶ دقیقه·۵ ماه پیش

خیانت ۱

عزیزم...

می پرسی چرا بهت خیانت کردم؟

من می بینم که اون می تونه متکبرانه مرگ رو انتخاب کنه اما متواضعانه اینجا مونده و با وجود تحقیر شدن داره به من صادقانه التماس میکنه. من دارم کتکش میزنم و اون کاملا داره خرد میشه جلوم اما بازم این حس که بدونم اون نمیتونه جایی بره چون انتخاب دیگه ای نداره و بهم نیاز داره خیلی حس خوبی بهم میده.

عزیزم گاهی از ته قلبم آرزو میکردم کاش یک آدم بی کس و کار و بدبخت و فقیر بودی که هیچ کس نمی خواستت و اون موقع من باهات آشنا می شدم. چون اگه اینطوری می بود اگه تو انقدر ضعیف و به من نیازمند بودی اون وقت خیلی جذبت می شدم. اون وقت حسابی ارضام میکردی.

اما الان تو همه چیز داری هر کسی که لازم داری رو هم داری اتفاقا حتی خیلی بیشتر از چیزی که نیاز داشته باشی و برات کافی باشه هم داری و عملا به من "نیازی" نداری چون اگه من نباشم کسای دیگه ای هستند که می تونند خیلی راحت و سریع جای منو پر کنند برات. و چرا فکر میکنی اینکه بهم نیازی نداری ولی باهام موندی و منو انتخاب کردی میتونه معنیش عشق واقعی و خالص باشه؟

شایدم باشه اما چیزی نیست که بتونه احساس مردانگی منو ارضا کنه. چون من کسی رو می خوام که بهم نیاز داشته باشه. من کسی رو میخوام که جوری بهم نیاز داشته باشه که اگه به خاطر غرورم یا حتی از سر لذت کتکش بزنم و تحقیرش کنم بازم نتونه ازم جدا شه. نه بخاطر اینکه دوستم داره یا اینکه از تحقیر شدن لذت می بره، بلکه بخاطر اینکه بهم نیاز داره. من همچین کسی رو میخوام. نه کسی مثل تو که نمیتونم خردش کنم تا بشکافمش و ببینم توش چیه. کسی رو می خوام که بتونم خردش کنم چون فقط اینجوریه که میتونم مطمئن بشم که مال خودمه.

من با تو هیچ کاری نمیتونم بکنم چون تو شخصیت محکمی داری و خرد نمیشی ارتباطات زیادی داری و گردن کلفت های زیادی دور و برت هستند که باعث میشن من هیچ جوره نتونم تو رو واقعا داشته باشم. پس اشتباه میکنی. بدبخت و بی کس بودن گاهی از والا بودن و زیبا بودن جذاب تره. برای من که اینطور بوده. دست نیافتنی بودن تو لذتی برام نداره و انگیزه ای هم ندارم که بخوام بدستت بیارم چون علاقه ای به یک زن قدرتمند ندارم.

فکر نکن که اعتماد به نفس و دست نیافتنی بودن از نظر همه جذابه چون اینطور نیست. من کسی رو می خوام که بتونم کاری رو باهاش بکنم که خودم دوست دارم نه اینکه دم به دقیقه لازم باشه از اون بپرسم که چیکار بکنم براش لذت بخش تره اونم فقط بخاطر اینکه معتقده رابطه باید تعاملی و دو طرفه باشه. نه عزیزم. من این چیزها رو قبول ندارم. من می خوام مرد درونم رو کامل حس کنم. میخوام بیدارش کنم پس کسی رو می خوام که جلوی مردانگیم زانو بزنه، نه اینکه به زنانگیش جلوم افتخار کنه. یک آدم ضعیف و شکننده می خوام که بهم بدجوری نیاز داشته باشه. و تو اصلا اینطوری نیستی. شاید اصلا حرفام برات مفهومی نداشته باشه ولی خیلی متاسفم چون دیگه نمیخوام تو رو درک کنم، میخوام چیزی رو دنبال کنم که میتونه احساس ارضاشدن رو بهم بده.

تا قبل از اون زن من حتی فکرشم نمیکردم که مرد بودن انقدر لذت بخش باشه اما حالا که حسش کردم دیگه نمیتونم حس کردنش رو نخوام. پس دیگه ازم انتظار نداشته باش عاشقت باشم.

فکر میکنی اگه "همه چیز تموم" باشی من حتما عاشقت میشم و عاشقت می مونم. اما اینطور نیست. فکر میکنی اگه دور و برت شلوغ باشه و منو توی رقابت بندازی باعث میشه هیجان زده بشم، وسوسه بشم یا حس کنم از بقیه زن ها ارزشمند تری؟ زن ها فکر می کنند اگه خواستنی باشند جذاب ترند؟ یا اگه سخت بشه بدستشون آورد یعنی چیز خاصی هستند؟ تو با من اینجوری نبودی عزیزم یعنی هیچ کدوم از این رفتارهای تظاهر کننده رو هیچ وقت نداشتی.

تو یک همسر خوب برام بودی و هیچ وقت نخواستی ادای آدم هایی رو دربیاری که فخر می فروشند یا اینکه بخوای وانمود کنی بیشتر از من طرفدار داری یا بخوای با این رفتارهات منو توی استرس بندازی و هراس جدایی یا رقابت بهم بدی. اگرم چنین رفتارهایی داشتی من توجهی نکردم و آسیبی هم ندیدم پس الان اشاره ای هم بهشون ندارم. تو اینجوری نبودی اما به هرحال کار ما به جدایی میکشه.

شاید من حتی نخوام فقط با یک نفر باشم اما حتی اگه تو با این کارم هم موافقت میکردی بازم نمی خواستمت. چون هیستوری ما مشخصه و من ازت میخوام خودت بمونی و عوض نشی و بخاطر من هم خودت و رفتارت رو تغییر ندی چون در این صورت بدجوری حالمو به هم میزنی. وانمود کردنت رو اصلا دوست ندارم چون میدونم چقدر قدرت داری. من نمیخوام اون ضعف و اون نیاز فیک باشه میخوام واقعی باشه نه یک فانتزی خیالی.

من نمیخوام که عرف اجتماع بهم بگه که کی و چی واسم خوبه. من اون آدمی رو نیاز دارم ‌که یک چیزی توی عمق وجودم رو شعله ور کنه. آدم های قدرتمند واقعی دنبال کسی میگردن که بهشون نیاز داشته باشه. یک آدم واقعی، نه یک چیز فیک و الکی و شیشه ای. یک چیز ظریف و ضعیف واقعی. الکی و واقعی شم خیلی خوب تشخیص میدن.

و اون زن ویژگی های خاصی داره. قویه و می تونه تحقیر و سرزنش و خوار شدن رو بپذیره و همچنان عشق بورزه. به جای اینکه بخواد از حق خودش دفاع کنه فقط گریه می‌کنه و تحقیر شدن رو می پذیره. درد رو در آغوش می‌گیره التماس می‌کنه که تمومش کنم و صادقانه اظهار می‌کنه که داره درد می‌کشه. اون خودش را جمع می‌کنه و عقب می ره اما مشخصه که نمی‌خواد ادای مظلوم ها یا آسیب دیده ها رو دربیاره. اون تحقیر شده و این تحقیر شدن رو می پذیره پس دیگه چیزی نمی‌گه و فقط نگاهش رو پایین میندازه و منتظر می مونه.

عزیزم... خودم هم گاهی فکر میکنم که اون زن چیه؟ چقدر تحقیر کردنش کیف می‌ده. چون آسیب روحی نمی بینه اما در عین حال میشه بهش آسیب زد اما خودش احساس نمی‌کنه که مورد ظلم واقع شده باشه انگار که هیچ چیز رو باور نکرده. نه انسان بودنش رو، نه تحقیر شدنش رو. نه حق و حقوقش رو. گریه می کرد. اما از روی درد، نه از روی حس اینکه چقدر بدبخته.

بدبخت بود، می دونست، اما مثل بدبخت ها رفتار نمیکرد یا ناراضی نبود، انگار که واقعا بدبخت نبود. در واقع بهتره بگم انگار که "باور نکرده بود". اگر از اون می پرسیدی میگفت که بدبخت و بی ارزشه اما طوری رفتار نمی‌کرد که اگر روزی پولدار و موفق بشه، حس کنی اون وقت خوشبخت میشه. چون اون هیچ چیز رو باور نکرده.

عزیزم...

امان از روزی که انسان چیزی رو "باور" کنه.

تو باور داری که زیبا و ارزشمندی و از این زیبایی برای خودت سرمایه ساختی. متاسفم که بهت خیانت کردم ولی دوست ندارم چیزی به عقب برگرده.

این شرحِ دل‌مشغولیِ من است، شاید در پسِ آن بتوان راه‌حلی برای رهایی یافت...

خیانتداستانداستان کوتاهرابطهقصه
۳
۶
سیده فاطمه سید شازیله
سیده فاطمه سید شازیله
هیچ وقت دیگر مثل قبل نخواهد شد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید