ویرگول
ورودثبت نام
سیده فاطمه سید شازیله
سیده فاطمه سید شازیلههیچ وقت دیگر مثل قبل نخواهد شد.
سیده فاطمه سید شازیله
سیده فاطمه سید شازیله
خواندن ۳ دقیقه·۵ ماه پیش

زیر پوست روانشناسی: نقد علم روان ۱۰

روانشناسی قرار بود به ما کمک کند خودمان را بهتر بشناسیم، از رنج‌هایمان عبور کنیم، و شاید حتی معنای عمیق‌تری برای زندگی‌مان پیدا کنیم. اما آیا واقعاً چنین کرده است؟ یا بهتر بپرسیم: روانشناسی امروز، دقیقاً به چه چیزی خدمت می‌کند؟ واقعیت این است که بخش زیادی از روانشناسی مدرن، به جای آنکه مقابل ساختارهای ناسالم بایستد، تبدیل شده به ابزاری برای سازگار کردن ما با همان ساختارهایی که رنج‌مان می‌دهند—به‌ویژه ساختار سرمایه‌داری.

بخش بزرگی از درمان‌های روان‌شناختی مدرن، مثل CBT یا همان درمان شناختی رفتاری، اساساً بر پایه‌ی تغییر افکار «غیرمنطقی» و ایجاد انطباق رفتاری طراحی شده‌اند. اما پرسش اینجاست: انطباق با چه چیزی؟ وقتی فردی از محیط کار سمی، نابرابری درآمد، فشارهای اقتصادی، یا خستگی مفرط رنج می‌برد، بسیاری از مداخلات روانشناسی، به جای به چالش کشیدن این ساختارها، او را تشویق می‌کنند که «مثبت‌تر فکر کند»، «تاب‌آور باشد»، یا «مهارت حل مسئله‌اش را تقویت کند». در واقع روانشناسی به‌جای فریاد زدن علیه ساختار ناعادلانه، تبدیل شده به دارویی برای تحمل بهتر آن. مثل مسکّنی که به جای درمان علت درد، فقط کمک می‌کند ساکت‌تر زجر بکشیم.

در کنار این، جنبش روانشناسی مثبت‌گرا با شعارهایی مثل «شاد باشید»، «نقطه‌قوت‌هایت را بشناس»، و «قدردان زندگی‌ات باش»، دقیقاً با منطق بازاریابی سرمایه‌داری هم‌راستا شده است. شادی و معنا، حالا مثل کالاهایی به فروش می‌رسند. کتاب‌های «۱۰ راه برای خوشبختی»، دوره‌های «افزایش بهره‌وری ذهن»، کوچینگ‌های «زندگی موفق»، و اپلیکیشن‌های «مراقبه برای حرفه‌ای‌ها» همه این‌ها بیشتر از آن‌که تلاشی برای رهایی روانی باشند، بازارهایی هستند برای فروش امیدهای بسته‌بندی‌شده. سرمایه‌داری از روانشناسی آموخته است چگونه رضایت، آرامش و اعتمادبه‌نفس را به محصولاتی تبدیل کند که می‌شود فروخت.

وقتی فردی افسرده است، روانشناس اغلب به دنبال تاریخچه‌ی شخصی او، افکار ناکارآمد، یا تجارب کودکی‌اش می‌گردد. اما چقدر روانشناسی به مسائل ساختاری مثل بیکاری، تبعیض، ناامنی اقتصادی، فشار طبقاتی و فروپاشی اجتماعی توجه دارد؟ تقریباً هیچ. رنج انسان‌ها تبدیل شده به پرونده‌های فردی، بدون اشاره‌ای به جهان بیرونی. به این ترتیب، روانشناسی ناخواسته—و گاهی آگاهانه—به ابزاری تبدیل شده که ساختارهای ناعادلانه را نامرئی می‌کند.

در فضای شرکت‌ها، روانشناسی بیش از آن‌که دغدغه‌ی سلامت روان کارکنان را داشته باشد، نگران بهره‌وری است. تکنیک‌های ارزیابی شخصیت، آموزش مهارت‌های نرم، تست‌های استعدادیابی، و مشاوره‌های شغلی، همه در خدمت ساختن یک کارمند «موثرتر» هستند—نه انسانی راضی‌تر. حتی کمپین‌های «سلامت روان محیط کار» در بسیاری موارد ابزاری هستند برای کاهش روزهای مرخصی، حفظ وفاداری کارمندان، و جلوگیری از استعفای ناگهانی. نه یک حرکت واقعی برای رهایی روانی افراد.

وقتی روانشناسی تبدیل به زبان غالب فهم انسان می‌شود، خطر آن است که همه‌ی اشکال مقاومت، خشم، اعتراض، یا حتی معنابخشی به‌طور خودکار «اختلال» تلقی شوند. اگر غمگین باشی: افسردگی. اگر نگران باشی: اضطراب. اگر از سیستم خسته شده باشی: فرسودگی. و اگر سازگار نباشی: مشکل داری. بدین ترتیب، روانشناسی گاهی به‌جای آزادسازی انسان، به ابزار کنترل او تبدیل می‌شود—و دقیقاً این‌جاست که خدمتش به سرمایه‌داری کامل می‌شود.

این نوشته نمی‌خواهد روانشناسی را بکلی رد کند. روانشناسی می‌تواند ابزار آگاهی باشد، می‌تواند به فهم عمیق‌تر از خود و جهان کمک کند. اما فقط زمانی که از خودش بپرسد: من به چه کسی خدمت می‌کنم؟ علمی که نسبت به جایگاه خودش در نظم اقتصادی-اجتماعی بی‌تفاوت باشد، به‌راحتی به بخشی از همان نظم تبدیل می‌شود. روانشناسی، اگر می‌خواهد حقیقتاً «علم روان» باشد، باید شهامت آن را داشته باشد که علیه ساختارهایی که روان را بیمار می‌کنند، موضع بگیرد—نه فقط برای «مدیریت» آن تلاش کند.

روانشناسیسلامت روانعلمسرمایه داری
۱
۰
سیده فاطمه سید شازیله
سیده فاطمه سید شازیله
هیچ وقت دیگر مثل قبل نخواهد شد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید