ویرگول
ورودثبت نام
سیده فاطمه سید شازیله
سیده فاطمه سید شازیلههیچ وقت دیگر مثل قبل نخواهد شد.
سیده فاطمه سید شازیله
سیده فاطمه سید شازیله
خواندن ۵ دقیقه·۵ ماه پیش

ما و جهان بی پاسخ ۲

وقتی در زندگی عمیق می شویم می فهمیم تمام حس رضایت و خوشبختی ما نسبت به زندگی تحت تاثیر تعاملات ما با جهان اطراف و به خصوص روابطمان است. ذهن انسان مثل مفهوم زمان است که اگر هیچ نقطه ی معیاری نباشد تعامل با آن بسیار سخت است اما زمانی که یک نقطه ی خاص را برای سنجش مشخص می کنیم تازه آنجاست که می توانیم "نسبت" به آن نقطه بقیه مفاهیم را هم بفهمیم. و ذهن انسان برای تعیین هر چیزی یک نقطه ی معیار یا یک نقطه ی اولیه نیاز دارد. حس رضایت و خوشبختی در زندگی هم به چنین معیاری نیاز دارد که در تعاملات اجتماعی تعریف می شود.

اگر انسان می توانست بدون نقطه ی معیار و سنجش و مقایسه زندگی کند دیگر بسیاری از اختلال های روانی هم معنایی نداشتند. می توانستیم بدون هیچ دغدغه ای به زندگی و لذت بردن از آن بپردازیم و هرگز نارضایتی یا بیزاری از زندگی را احساس نکنیم. اما ذهن انسان اینگونه نیست و در تعاملات خود با دیگران احساسات نقش بزرگی دارند و کارکرد احساسات از طریق مقایسه است و نمی‌تواند یک موضوع را در خلا و به صورت ایزوله بررسی کند. و اگر قرار بود مسائل را به صورت ایزوله بررسی کنیم باید همواره خوشنود و یا خنثی می بودیم اما چون احساسات در جریان هستند و خود احساسات در تعامل با انسان ها معنا و مفهوم می یابد و چون احساسات کارکرد مقایسه ای در ذهن دارند، نتیجه این می شود که احساسات ما توسط تعاملات انسانی ما شکل می گیرد. احساس خوشبختی و رضایت نیز توسط تعاملات ما با اجتماع پیرامون ما تعیین می شود. و در مورد کارکرد مقایسه ای تقریبا همه چیز نسبی است. به عنوان مثال اگر من شخصی باشم که به نسبت اطرافیانم جایگاه اجتماعی پایین تری داشته باشم احتمالا حس خوشبختی و رضایت پایین تری خواهم داشت. که البته این موضوع قطعی نیست و بیشتر بسته به نحوه ی تعاملات من با افراد نزدیکم خواهد بود. اگر با هر بار دیدن آن افراد به این فکر کنم که سطح اجتماعی من پایین تر است و به من یادآوری شود که "کمتر" هستم، در این صورت قطعا حس رضایت من پایین خواهد آمد. و مهم نیست که به نسبت چه تعداد انسان دیگر طبقه ی اجتماعی بالاتری دارم بلکه فقط این مهم است که به نسبت کسانی که با آن ها در تعامل هستم چه وضعیتی دارم. در واقع مهم نیست توی چه لیگی بازی میکنی، فقط باید بالای لیگ باشی!

داروین تکامل را دریافت و تکامل و انتخاب طبیعی فقط یک کارکرد نبود بلکه استعاره ای شد برای زندگی مان. حالا هر فکر ناکارآمدی هم بقایش را از دست می دهد. همه چیز باید کاربردی شود تا پیشرفت کنیم. بقای گونه رد شد و بقای فرد تایید شد. در حالیکه در نظام انسانی بقای جامعه است که مطرح است و نه فرد. ما گونه ی خطرناکی هستیم که به جای بقای فرد، بقای جامعه برایمان طرح ریزی شد. و هرکس در این میان نقشی دارد. در فرهنگ های مختلف می بینیم که فرد برای جامعه فدا می شود. فرد به نفع برترها توسط مکانیزم های واقعی فیزیولوژیک فدا می شود و از صحنه خارج می شود. ما در دنیایی هستیم که بقای جامعه داریم و نه فرد. طوری طرح ریزی شدیم که به دنبال "معنا" بگردیم. و این معنا فقط با خدمت کردن به دیگران ارضا می شود. اگر فایده ای برای جامعه نداشته باشیم و سودی به دیگران نرسانیم انگار از درون خالی هستیم. و ادعای انسان ذاتا خودخواه، چیزی جز یک تملق ماهرانه برای گونه ی ما نبود. ما برای خودمان زندگی نکردیم. برای بچه هایمان هم زندگی نکردیم. ما حتی برای خوشبختی زندگی نکردیم. چرا انقدر خودمان را گول می زنیم؟ آیا واقعا چیزی که ما می خواهیم و همواره در زندگی هایمان کم داریم خوشبختی است؟

وفور ما به حدی رسیده است که از محدودیت های طبیعت گذر کردیم. فهمیدیم سیستم ما انقدر برای قحطی طراحی شده بود که با وفور به مشکل خوردیم و برای آن ساخته نشده ایم. و انسانی که روزی در جنگ با حیوانات درنده خو کشته می شد حالا از قند و شکر و چربی می میرد چون کاکتوس هایی در جنگل بارانی هستیم و الان در عصر اعتیاد زندگی می کنیم. و سطح اجتماعی تعیین کننده این است که به لذت های لیمبیک بپردازید یا لذت های دیسیپلین دار. که یکی به قهقرا و دیگری به سمت پیشرفت بیشتر است. از هر اعتیادی سر در آوریم، تنها راه خلاصی ما از آن، پناه بردن به اعتیادهای دیگر است. و امروزه اعتیاد برای ما پذیرفتنی است. مانند کسی هستیم که از هول حلیم در دیگ افتاده ایم. اما از آنجایی که حتی این فرایند هم که در جهت نابودی است فقط ضعیف ترها را هدف می‌گیرد، اعتیاد واقعی هم فقط برای اقشار پایین جامعه مصداق دارد. چاقی و سلامت عمومی پایین تر و افسردگي هم همین افراد را هدف می گیرد تا جامعه سالم بماند. و دنیای ما جایی است که سطح اجتماعی تعیین می‌کند از چه چیزی بمیریم. و درمانده و مبهوت می مانیم که آیا راه نجاتی هست یا باز هم مثل همیشه باید پذیرش را درمان خود بدانیم. چون این شکاف بین طبقات بالا و پایین روز به روز بیشتر می شود. اگر کسی را می بینیم که هیچ یک از اعتیادهایی که می شناسیم را ندارد از خودمان می پرسیم پس یعنی چه اعتیادی دارد که ما از آن بی خبریم؟ اگر به مواد مخدر و دخانیات غذاهای چرب و مواد پر از شکر یا قماربازی و ویدئوگیم یا روابط خطرناک اعتیاد نداریم پس یعنی سالم هستیم و سطح ارضا شدن مغزمان مثل زمان قبل از حضور این موارد و عصر اعتیاد است؟

زندگیجامعه
۶
۲
سیده فاطمه سید شازیله
سیده فاطمه سید شازیله
هیچ وقت دیگر مثل قبل نخواهد شد.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید