Shiiiiva
Shiiiiva
خواندن ۵ دقیقه·۴ سال پیش

داستان-های جزیره ذولِت 1: «نُه به سه» یا «همه برای یکی»

روزی روزگاری در جزیره-ای به نام «ذولت»، «دوازده» خانواده زندگی می-کردند. ذولت، جزیره-ای بکر و سرسبز بود و زندگی پایدار و باثباتی را برای اهالی خود، رقم زده بود. ذولتیان از زیبایی، نعمت، سخنوری و علم کلام چیزی کم نداشتند. درعوض یک عیب خاص داشتند، آن هم اینکه در ذولت، فقط مهم-ها مهم بودند! بنابراین موضوعات ساده، برایشان پیچیده بود (گزارهای ساده را به سادگی درک نمی-کردند و نتایج خارق-العاده می-گرفتند)، همینطور متوجه پیچیدگی چیزهای ساده هم نبودند (موضوعات پیچیده را ساده انگاشته و نتایج خارق-العاده می-گرفتند). بگذریم، بالاخره هرکسی عیبی دارد.


در جزیره ذولت، گیاهی می-رویید به نام «گیاه بِلّا». بِلّا مهم-ترین کالای تولیدی و تبعا مصرفی ذولتیان بود، چیزی مانند گندم ما غریب-آبادی-ها. در ذولت، سالانه هزار واحد بِلّا می-رویید. تعریف «یک واحد» بِلّا، مقدار وزنی-ای از بِلّا بود که هر خانوار، به طور متوسط برای کمترین سطح معیشتی یک سال خود نیاز داشتند تا توانایی انجام حداقلی وظایف خود را داشته باشند.

در مرکزی-ترین نقطه ذولت، یک انبار بزرگ وجود داشت. اهالی، بِلّاها را از روز اول تا آخر هرسال، به محض برداشت به آن منتقل می-کردند تا در آخرین روز سال، طی مراسمی رسمی، میان اهالی توزیع شود. چرا که بِلّاها قابل انتصاب به خانواده خاصی نبودند و به نوعی بِلّا مهم-ترین کالا و ثروت جمعی جزیره بود.

سنگ-بنای «مهم» این توزیع، بر اساس جنس مسئولیت سرپرست-های خانوار بود. اینکه مسئولیتشان چقدر در راستای «نفع جمعی» است، به عبارتی دیگر مسئولیت، وظایف و تصمیماتشان بر چه تعداد از خانوارهای جزیره اثر «مستقیم» دارد. ذولتیان پس از گذراندن پروسه-هایی پیچیده و درگیری با منطق و تجربه-های «مهم خود» و بدون اینکه خودشان متوجه پیچیدگی موضوع باشند، به تقسیم-بندی-ای رسیده بودند که در آن: سه خانواده با کمترین درآمد، از آخر به ترتیب یک واحد، دو واحد و سه واحد بِلّای سالیانه دریافت کنند و 974 واحد باقی-مانده، طبیعتا با توزیع خارق-العاده مشابهی بین 9 خانواده دیگر توزیع شود. (شاید بپرسید این فرآیندهای ساده-ی پیچیده چه بود؟ اگر تا آخر داستان رفتید و دیدید هنوز اعصاب خواندن تاریخ ذولتیان را دارید، بفرمایید در قسمت بعد، عرض کنم، از نیاز به تطمیع تا تقدیر!)

القصه!

در آخرین شب سالی معمولی و غیرمهم، درست شب پیش از تقسیم جیره-ها، برخلاف انتظارهایی که از طبیعت پایدار جزیره می-رفت، سیلی جاری شد و انبار محصولات خوراکی غیرمهم که در نقاط غیرمهمِ غیرمرکزی بودند، در تاریکی شب، به دریا ریخته و از دست رفتند، همه چیز به جز بِلّاها.

این اتفاق به این معنا بود که میزان بِلّایی که تعریف «یک واحد» را داشت، براساس شرایط فعلی، دیگر کفاف زندگی حداقلی یک سال یک خانوار را نمیداد. چون آن «یک واحد» در شرایط عادی و با فرض امکان تامین سایر مواد خوراکی-ای بود که از بین رفته بودند. دستشان به بخشی از سبد معیشتی نمی-رسید، چه رسد به امکان تامین شدن یا نشدنشان.

اگر شما جای ذولتیان بودید، چه می-کردید؟


در کتب تاریخ (کدام تاریخ؟!) دو نقل معروف بر پایان این داستان آمده:

در روایت اول، عاقله مردی از غریب آبادیان آورده است که:

صبح زود، به محض بازدید و اطمینان از ازدست رفتن کامل جیره-های غیرمهم، ذولتیان در نقطه مهم مرکزی شهر، جلسه-ای ترتیب دادند. در این جلسه سرپرست خانوار اول (خانواده با بیشترین واحد بِلّای دریافتی)، جلسه را اینگونه آغاز کرده که «اکنون، محصول برداشت شده و الان دیگر امکان بیشتر کردن ذخیره محصول را نداریم پس نمی-توان مقداری مازاد بر یک واحد پیشین افزود.»

(راوی هنگام نقل اینجای داستان میگوید این جمله بدیهی بود اما مهم نبود.. سوال مهم این بود که، «آیا اساسا مازادی وجود ندارد؟» اما ذولتیان که همیشه مهم-ها برایشان مهم بود، این سوال مهم را طرح نکردند، ذولتیان چیزیشان شده، یا خوب بهشان ساخته! یا باز هم دچار درگیری سادگی و پیچیدگی شدند و مغزشان نکشیده! )

به هرروی، نهایتا خروجی جلسه این بود که 9 خانواده-ای که سهم 974 واحدی قدیم را داشته-اند، رای به ثابت ماندن همان 6 واحد قدیم برای 3 خانواده آخری دادند.

پس از آن، دیگر یدی-ترین نیروها، کارآمدی خود را برای مشارکت در کارهای دسته-جمعی از دست دادند و جیره انبار نسبت به سالهای قبل کمتر بود. از طرفی به علت درگیری با تامین حداقل-های تامین زندگی، کم-کم از مکانیزم بازار جاری جزیره هم حذف شدند.... و از این جذاب-ترین بخش داستان به بعد دیگر هیچ مدرکی ثبت نشده.... امیدوارم کسی پیدا شده باشد که این عیب ذولتیان را به ارث نبرده باشد و توانسته باشد، سادگی موضوع را به ذولتیان متمول-تر تفهیم کند!


اما روایت دوم، که آن را مردی در خواب دیده و اصرار دارد که این پایان منطقی است و قاعدتا باید اینگونه بوده باشد و خواب او حتما حکمتی داشته. اما خب این روایت بین تاریخ-نویسان محلی از اعتبار ندارد، به هر روی او گفته:

صبح زود، به محض بازدید و اطمینان از ازدست رفتن کامل جیره-های غیرمهم، ذولتیان در نقطه مهم مرکزی شهر، جلسه-ای ترتیب دادند.

یکی از میان جمع جلسه را اینطور آغاز کرد که «تعریف «یک واحد»، حداقل مقدار لازم برای زندگی سالانه است، حالا که شرایط عوض شده، پس پیمانه و مقدار واحد باید عوض شود. از ما که چیزی کم نمی-شود. ذاتا ذولتیان سالانه با تمام مهمانی-ها، بریز و بپاش-ها، تا خرخره خوردن-ها و حیف و میل-ها، حداقل نصف بِلّاها را در دریا میریزند تا جا برای جیره سال بعد، باز شود.»

دیگری از میان جمع برخاست و گفت «این معیار مهم "نفع جمعی" خیلی ساده است. اگر زیاده خواهی و تطمیع خانواده 1و 2 و 3، به قمیت حیات خانواده 10 و 11 و 12 باشد، این دیگر "نفع جمعی" نیست. خیلی ساده است!»

نهایتا خروجی جلسه، بازتعریف «یک واحد» به حداقل لازم برای شرایط جدید بوده است.

با این استدلال-ها، ذولتیان کمی از منجلاب درگیری بین پیچیدگی و سادگی درآمدند و قوانین جدیدی وضع کردند که جلوی تولید دستی دستی زیرخط معیشت-ها را میگرفت. قانون این بود که هیچ وقت از «عدم امکان افزودن مازاد به خانوارهای 10و 11و 12» سخن نگویند و هرگاه این جمله ساده بیان شد، بدانند ذهنشان نکشیده و درتله پیچیدگی نیفتند!


--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------نوشته شده توسط Shiva در ۲۵ فروردین ۱۳۹۹

اینبار بدون اعتراف نامه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید