در سندرومِ زدگی، در دست تسکین نوشتم:
...
یک سیاست-زده، نمی-تونه قبل از بررسی و بدون داشتن مدرک، ساکت بمونه و فقط میخواد از خودش یا مرادش دفاع کنه. ...
اگر کمی تنهاتر بودیم، دچار این زدگی-ها می-شدیم؟ ...
نیاز پیدا می-کردیم که برای به رسمیت شناختن خودمون و پر کردن بخشی از خلا هویتیمون، به هر قیمتی از "اشخاص" دفاع کنیم؟ ...
...
امیدوار بودم که از «در هم لولیدن-هایمان، هیاهوی شهرها و تزاحم صداها و فریادها» کم شود، «ذهنمان خلوت»تر شود و «نیاز به شنیدن و پذیرش دیگران» (دیگران مفعول است) پیدا کنیم. اما خیلی خوشبین و امیدوار بودم. خودم را به آن راه زده بودم که به پیش-زمینه-های فرهنگی جامعه-مان فکر نکنم،
به آن کامنت نسبتا طولانیم، زیر همان پست:
...
میدونی، کلا ما آدما ...، دنبال تعریف خودمونیم. ... نیاز داریم حرف بزنیم و حس زنده بودن بهمون دست بده، در دسترس-ترین کاری که به ذهنمون میرسه اینه که بریم توی سوشال مدیا یه سری چیزمیز بگیم، بدون اینکه مسئولیتی داشته باشیم یا اجازه بدیم کسی راجع بهش، باهامون بحث کنه... دقیقا همین وجود سوشال مدیا، در عین پتانسیل مفید بودنش، میتونه به خاطر مسکن بودنش، حواسمون رو از فاجعه اصلی پرت کنه و ما رو از بهبود وضعیت دور کنه ...
خب اگر سوشال مدیا، بتونه به من محتوی مفید بده که من حس کنم نیازه سطح تحلیل خودم رو بالا ببرم و ارتباطاتی برام شکل بده که حس کنم دارم چیزهایی ازش یاد بگیرم، یعنی تونسته اوضاع رو بهتر کنه. ...
در این مورد، خیلی به پیش-زمینه، جامعه، آموزش، تربیت و کلا مجموعه الگوهایی که تو ذهنمون نقش بسته، باید توجه کرد.
به فشار و رنجی که در باتلاق آینده متحمل شده-ایم و فرصتی برای ممکن شدن قرنطینه و خلوت ذهن نمی-دهد:
... کوتاه بودن دستمان از سیستم قدرت، نداشتن استعداد ذهنی و جسمی خارق-العاده لاجرم منجر به فشار شد. فشاری که فارغ از هدف، مانع جستجو و کشف راه-های متعدد و لذت بخش شد و این خاص بودن، این ایده-آل گرایی محض بی-معنا را وزن داد. ...
حقیقت این است که سرعت کاذب دنیا آنقدر جلوی چشممان را گرفته، که گاه ناخودآگاه فکر می-کنیم که اگر حرفی نزنیم و موضعی نگیریم، دیر می-شود. همین است که تا دیرنشده و (به خیالمان) حقمان ناحق نشده، هشتگ و کمپین می-زنیم. استدلال، تفکر، اطلاعات و گفت-وگو را به بعد موکول می-کنیم، بعدی که دیگر دیر نباشد، بعدی که هیچ-گاه نخواهد رسید. کمپینمان را با جدیت و تندی تبلیغ و گسترش می-دهیم. چون (به خیالمان) با یک مشت احمق بی-منطق طرفیم، پای احساسات را هم به میان می-آوریم.
آنقدر زبانمان تند شده که هر کمپین و نقد و موضع-گیری، به جبهه-گیری، تنه می-زند. غالب اوقات یک عده دارند به عده دیگری، فحش و فضیحت نثار می-کنند و انسانیت را برایشان جا می-اندازند و این دو عده، اعضایشان ثابت است. گاهی واقعا سخت می-شود نقد به یک عمل یا تصمیم را از نقد همیشگی به فلان جمع مشخص تفکیک کرد و اگر این سیاست-زدگی نیست، پس چیست؟ دیگر چگونه می-توان صداقت را تشخیص داد؟
حقیقت این است که کنش-هایی که دفعتا و روی مصداق سرباز می-کنند، از دو حال خارج نیستند.
لازم است آگاهانه-تر ببینیم...
ما در عصر اتصالات! در میان کمپین و هشتگ-ها روزگار می-گذارنیم و گاه ناخودآگاه دنباله-رو یکی-شان می-شویم، بدون اینکه آرمان کنش در معرض دیدمان باشد، بدون اینکه نقطه آغاز و نقطه مطلوب پایان مسیر را بدانیم، بدون اینکه بتوانیم استدلالی از جنس آگاهی بیاوریم. اینها را نگفتم که همراهی-ها را زیر سوال ببرم. تکیه و تاکیدم تنها بر آن لفظ «ناخودآگاه» است.
حقیقت این است که ناخودآگاهمان، اگر رها شود، به سکان-داری همان وجدان و احساس تربیت می-شود. اگر فکری برایش نکنیم، چه بسا متمایل شود که تا دیر نشده، کاری کند! بدون فکر. کدام یک از ما تصمیمات، اجراییات و کنشی از سر آگاهی را بر یک کنش از سر احساس و غریزه، ترجیح می-دهد؟
ساده-ترین راه برای تمرین دادن خودمان بر مقدم دانستن آگاهی بر غریزه، مقدم دانستن آگاهی بر همراهی است.
برای یک دنباله-رو با آرمان بودن، باید اهمیت ادراکات شخصی را جدی بگیریم.
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نوشته شده توسط Shiva در ۲۷ تیر ۱۳۹۹