رفاه-زدگی سیاست-زدگی، غرب-زدگی، مدرک-زدگی، زنگ-زدگی،جوزدگی ... زدگی زدگی زدگی! دچار زدگی شدم از تمام پسوندهای زدگی! زدگی-هایی که به وضوح مانع باور واقعیت-ها و ایجاد مکالمه میشن!
آیا این قرنطینه و این اجبار به سکون، میتونه باعث بشه از این حجم زدگی، رهایی پیدا کنیم؟
یک رفاه-زده نمی-تونه هضم کنه که یک فرد پنجاه ساله، خونه نداره یا هیچ سرمایه-ای نداره. آیا سناریوی ناممکنیه که کسی که بهش اعتماد تام داشتی، قالت بذاره و تو بمونی و سرمایه برباد رفته و هرچی که باقی-مونده رو هم باید خرج وکیل و دادسرا کنی تا به همه ثابت کنی که حق با توئه مالباخته است؟
یک سیاست-زده، نمی-تونه قبل از بررسی و بدون داشتن مدرک، ساکت بمونه و فقط میخواد از خودش یا مرادش دفاع کنه. غیر از اینه که هر اتفاق عجیب و غیرقابل-پیش-بینی و به عبارتی غیرعادی، به فرصتی برای بررسی نیاز داره؟ این آدم نمی-تونه درک کنه که با دفاع عجولانه و تام از یک "فرد"، فرصت پذیرش هرگونه اعتراف احتمالی از اون فرد رو می-گیره. در مقابل نمی-تونه درک کنه که هرگونه تخریب یک "فرد" مستقل از تفکر و عملش و صرفا به خاطر جبهه-اش هم، فرصت بهره-برداری از تک-و-توک حرف-های به حق اون آدم و حتی برگشتش رو می-گیره.
یک تفکر غرب-زده می-تونه باعث هراس جماعتی باشه. وجود چنین تفکر نفوذناپذیری، موجب میشه که بعد از هر اتفاق غیرعادی-ای، در هرگونه تعلل، سکوت و حتی حرف زدنش، فرضیه "اهرم فشار" همچنان به قوت قبلش، بر زمین باشه و به راحتی قابل دفاع نباشه. مشکل از جایی شروع میشه که کسی منکر تبعات وابستگی-ش نشه!
یک مدرک-زده، صرفا به اعتبار مدرکی که داره، میتونه فرضیات خودش یا دیگران رو بدون تاکید بر فرضیه بودنش، در قالب تحلیل انتشار بده. هیچ مسئولیتی در قبال صحت یا بررسی آتی اثرش حس نمی-کنه چه برسه به پذیرفتن یا نپذیرفتن اون مسئولیت. هیچ مسئولیتی در قبال تضادش با باقی آثار و اثری که در مخاطب عام (که خودش به عنوان مخاطب انتخاب کرده)، نمی-بینه. حرف می-زنه چون باید حرف بزنه، بدون اینکه لزوما حرفی برای زدن داشته باشه.
یک زنگ-زده، معتقده که پنج سال بمب بخور و بمیر اما مقابله به مثل نکن، چون جنگ می-شه! چون آینده من به خاطر خون-خواهی تو خراب می-شه! یک زنگ-زده نگرانه ناخن پاش نشکنه، که اگر بشکنه ظلم دو عالم بهش شده، اما باقی باید ساکت بشینن، چونکه ایشون نمی-خواد هیچ جنگی شکل بگیره، حتی اگر به قمیت از بین رفتن مردمانی، حاکمیتی یا حقی باشه. چنین تفکری، حق سکوت رو برای همسایه میدونه و حق فریاد رو برای خودش.
یک جوزده، مثلا از نوع اینستاگرامی، ورد زبونش "شما مثل خانواده دوم من هستید" و "ما چقدر قشنگیم"-ه ولی اگر برخورد بدی ببینه، "این مردم لیاقت خوبی ندارن!". بازش نکنم دیگه!
اگر کمی تنهاتر بودیم، دچار این زدگی-ها می-شدیم؟
نیاز پیدا می-کردیم که "همه" مردم رو با ملاک خودمون بسنجیم و بدون شنیدن و دونستنشون، در مورد کلیت زندگی و حق حیاتشون، حتی تصوری داشته باشیم؟ اونم چون ذهنمون پر از اطلاعات (و توهم اطلاعات) و خالی از پذیرش و کنجکاوی نسبت به بقیه است.
نیاز پیدا می-کردیم که برای به رسمیت شناختن خودمون و پر کردن بخشی از خلا هویتیمون، به هر قیمتی از "اشخاصی" دفاع کنیم؟
نیاز پیدا می-کردیم که حس کافی نبودن کنیم و دنبال "قدرت"ی خارج از خودمون بگردیم؟
نیاز پیدا می-کردیم که برای اعتبار بخشیدن به خودمون و انجام وظیفه-ای خارج از قالب و ساختار، حرفی بزنیم اما چون ارتباطاتمون، ارتباط واقعی و وجودی نیست، مسئولیت آینده حرفمون رو رها کنیم؟
آیا نیاز پیدا می-کردیم که نقش قربانی به خودمون بگیریم؟ یا بین رفاه کسی و حیات دیگری، تصمیم بگیریم؟ یا اینکه چون زیادیم، مرگ عده-ای رو فدای رفاه خودمون کنیم؟
آیا نیاز پیدا می-کردیم که دروغ بگیم؟ یا اجازه بدیم احساساتمون اینقدر در دسترس باشه که به راحتی بهش تعرض بشه؟ به راحتی بین بهشت و جهنم زمینی سیر کنیم؟
شاید هم نیاز پیدا می-کردیم، ولی آیا با همین شدت می-بود؟
قرنطینه، اگر بتونه کمی از این در هم لولیدن ما کم کنه، اگر بتونه کمی از هیاهوی شهرها، تزاحم صداها و فریادها کم کنه، میشه بهش امید داشت که بتونه کمی، این "نیاز" به خشم و زدگی-ها رو تسکین بده.
قرنطینه، اگر بتونه ما رو نسبت به هم کنجکاو کنه، اگر بتونه ذهنمون رو خلوت کنه که به غیر از خودمون، بقیه رو هم ببینیم، میشه بهش امید داشت که بتونه کمی، "نیاز" به شنیدن و پذیرش همدیگه رو بهمون بده.
آخ اگه بشه! :)))
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نوشته شده توسط Shiva در ۱۲ فروردین ۱۳۹۹