گله میکرد حبیبم وفا ندارد!
سری در بی وفایان دارد و یاری ندارد
خندیدمش و گفتم:
گر باوفا بود عشق سراغش نمیرفت! مرض عشق را نمیدانم که می رود پی هرچه بی وفا،لیکن عشق را بی وفایی زینت داده.
گر یارت باوفا بود،تب و تابش داشتی؟
گر معشوق وفا و یار و پیمان سرش میشد،این دل ز که خون دل میخورد...؟
ش.م.ف