.«شعر بارداری جهل»
*لعنت خدای و رسولش بر پدر و مادرش باد،،، کین چنینی دخترک را دودستی بدادند به دست باد...
.
*تو اگر دخترت را از همان روز عزل بگورش فکنی، خودبسی حرمت داشت،،،نکند باهمان مغزجاهل بفکر آبروئی،طفل معصوم مگر قدرت داشت؟!
*دخترک بچه بدیدم، که جزآن دردِ نگاهش،بنظر خود به راه داشت،،،
او که خود انگاری، غصه سی ساله ی من را به شکم داشت...
.
*من کز او پرسیدم؛ که تو را بخت چه شد، این چنین بد روا داشت؟،،،
او که با سکوتِ خود پاسخ داد،وبیادِ آن دردِ نگاهش اشکهایم روان داشت...
.
*او چنان مظلوم است که نظر کرده ی بد را چون گناهِ کبیره جزا داشت،،،و چنان معصوم است که دلِ کافران را برایش عزا داشت...
.
*دخترک راکه تا دیروزش همچو یاسی تَنَش بوئی داشت،،،
اگر امروزش ببینی، خود همان آیه ی یأسی که تنش چون موئی داشت...
.
*اوکه خود نیز آنچنانی سرِسُفره نحسَش بنشسته، که به یک نیم نگاه این بفهمی خاله بازی را به سر داشت...
و بسی دورو بَرَش، همه اقوام خَرَش، که پدر نیز سرش را، تو بدانی که بِدِل خود آرزوی پسر داشت...
.
*من که از جهالت قوم در این سی بَسی رنجیدم، وشبانگاه کابوس چو اَفعی به خوابم راه داشت...
.
*من که از حکمت حقّ به خودم آگاهم، ولی باز این دل رَحمَم چو بپرسی هزاران سؤال در پی داشت...
. ،،،ادامه دارد،،،
*مجموعه شعرهائی که در وبلاگ قرار داده میشه بصورت قطعه قطعه و خلاصه گویی از شعر اصلیه که هیچکدوم کمتر از بیست بیت نیست،،،