+خلاصه ای مختصر و بریده بریده از قسمتهای مختلف شعرِ: سَـــردارِ جَــــنـــگ یا «پنجره» که حدود 30 بیته***
.............منظومه اشعار شیروش...............
*پنجره تا باز شد،رُخِ ماهش بدیدم دلم خود شاد شد،،، آن نگاهِ تُرش و شیرینش چو دیدم، گُل از گُل باز شد...
*منکه تا صُوتِ بِهِشتیِ زبانش راشنیدم،ندانسته جوابش را بِدادم,,, آنکه چون رَعدی بابرقِ نَوایَش بِزَد بر زیرِ گوشَم... خدایا تو بِرس بِدادم...
...
*آن زبانش را چه گویَم، که خود گوئی فِشَنگ است,,, گَر برای دیگری آن را بِجُنبانَد، خود گوئی تُفَنگ است...
*خال لب را که تو گوئی تَرکِشِ آن فِشنگ است,,, و اگر روزی رسد آن را ببینی، زیرِ لب این را بگوئی؛ چه قشنگ است...
*آن دَمی که چَشمها چَشمی نبیند، صحنه را گوئی که خود میدانِ جَنگ است,,, دُخترک را هَمچو نادِر، گَر کسی نَشناسَد, بگوید که خودش سَردارِ جَنگ است...
.
*از زبانَش بُگذریم، قدرتِ زهرِ پیکانِ نگاهَش به قلبم نشسته است,,, آهِ از دَردَش و آگاهی زِ عَجزَش آنچُنان است، که أشهَد بر لَبان است...
.
*من اگر دَست را بر زَخمِ دل دارم، دستِ دیگر که خدایش شاکر است,,, آن که مَستِ خُنیاگَرش را، نه فقط از بَهرِ دیدن به زن ها داده است...
.
*زُلفِ مويَش را نَبينم, :ولي بوىِ خوشَش را به مَشام است,,, حال ميدانم چرا ديدن و بوئيدنِ مويَش حرام است...
***تقديم با عشق, ادب و احترام هميشگى به بانى شعر كه اگر صبحگاهى پنجره خونشو باز نكرده بود نه...