همه واقعا همه چی رو زیادی جدی گرفتن...کاش بشه بهشون فهموند تهش خبر خاصی اینجا تو این دنیا قرار نیست بیفته...اصولا چیزی که از علاقه و عمق وجودت بربیاد برات موفقیتای قشنگی به ارمغان میاره...نیاز به مداومت و از دست ندادن شور و شوقت داره...چیزی که مال تو باشه برای تو تا همیشه میمونه ولی حس میکنم چیزی که به تو تعلق خاطر نداره و براش بدو بدو میکنی دیگه واقعا شاید نیاز داره یه جا مکث کنی و فکر کنی ببینی چیزی که براش داری به زحمت میفتی و شده دغدغه عمق وجودت باید از حرکت بایسته...همیشه این درست نیست که فکر کنیم اتفاقای خوب با کارهایی که تو دنیا برامون نیک یاد شده به تصویر کشیده میشه...شاید خودکشی کردن کار دور از هر عرف سلامت و شایسته باشه ولی کسی که امتحانش کرده باشه اون لذتش و اون جسارتش بهش تو زندگی دوباره درس جدیدی میده که کسی اونو برات قشنگ تعریفش نکرده...حتی گناه کردنم زیباست...معنی لذت آنی رو درک میکنم ولی از نوع همیشگیش رو نه...این آرامش رو از من میگیره که به دنبال یه چیز همیشگی ناآروم باشم...تلفیق گناه با درستکاریم حتی در عمل انجام دادنش شاید لحظه جالبی رو ثبت کنه...دست کم نگیریم هر اتفاقی رو از هر آدمی...شرایط نه پیچیده و نه ساده بلکه یه جور خاله بازی و ایجاد حس سردرگمی شده...کاش درک کنیم همه چی میگذره...یه کم در خودمون بیشتر و حتی سعی در بوجود اوردن یه سری ویژگی ها کنیم...من جمله استقامت و صبر...درکش کنیم که اتفاقای دور از ذهن و دور از ایده آل ما زیاد قراره با ما و ما با اون دست و پنجه نرم کنیم...ولی کاش همه هجمه اتفاقای کل روز رو نذاریم قبل خواب...بنظرم یه شب تا صبح بیدار باشید و فکر کنید...طلوع خورشید حرفای زیادی بهت میزنه...داغ داغ :)