shivaee
shivaee
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

فرار و یلدامون با هم شد?

ما دیشب یلدا گرفتیم...یه شب زودتر اما بی مقدمه شد...من دانشجوی خوابگاهی هستم ...خب...بی پولی و بی کسی و کسالت احوال من و معصومه و ربابه باعث شد یه تصمیمی بگیریم...تصمیم گرفتیم که از دیوار خوابگاه فرار کنیم و بزنیم بیرون...البته من دفعه اولم نبود?? بماند که بعدش و قبلش چقدر بچه ها استرس داشتن...میگن کمال همنشین اثر کرد این دو تام عین من دارن میشن? و اما این جشن کوچولوی یهویی مام از اینجا جرقه ش زده شد که من وقتی داشتیم از خیابون رد میشدیم کلید کرده بودم عین بچه ها رو شیرینی تر...ولی با تصمیم هم به جاش یه کیک هندونه ای دنگی گرفتیم با یه دلستر انگور که هر کی تو استوری دیده بود فک کرد شرابه??

مام برا همین گذاشتیم تو عکس بیفته خفن شه?

خونه یکی از بچه هام خالی بود شبم اونجا موندیم...راستش گفتم حال بچه ها خرابه..اصلا دلیل فرارمونم همین بود...آخر هفته موندن تو خوابگاه کلا فشار میاره...اذیت میکنه یکم...جدا از خوابش البته?سیگار کشیدیم....اولین بار بود عمیق میکشیدم...دوست داشتم حسش کنم....تمام پشتم حس کردم سر شد...ولی به یه دقیقه م نکشید...فهمیدم چرا تند و تند روشن میکنن...خب...من فکر میکنم همه کارا رو چه خوب چه بد باید تجربه کرد...قرار نیست همه چی با سمت درست هدایت شه....گاهی بی مهری ام به یه سری چیزا حال آدمو جا میاره...و البته رباب جان که بزور راضیش کردیم باهامون بیاد و موقع برگشتن اون راضی نمیشد برگردیم?? خاطره شد واقعا...قرار شد این فقط بین ما سه تا البته? بمونه تا بعدن بچه ها برا نوه هاشون تعریف کنن??خودشونم فک نمیکردن یه روز از خوابگاه فرار کنن اما با منی که کل مدرسه م تو راه فرار و تعهد دادن بودم مگه میشه فرار نکرد??

ما دیشب سه تگفندار مشکی پوش بودیم??

شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید