اتحادیه ابلهان دارای داستانی جذاب، همراه با طنزی زیبا می باشد. شخصیت اصلی این کتاب جوانی تحصیل کرده، بیکار، تنبل و البته بیماریست که تعاملات محدود و البته از روی اجبار وی با سایر شخصیت های این داستان، که آنها هم خیلی آدم های معقولی نیستند!، موقعیت هایی را خلق میکند که پایه و اساس اتفاقات این رمان هستند.به نظرم تنها همین توصیف شخصیت اصلی می تواند تداعی گر اتفاقات کمدی جذابی که در طول داستان با آن ها سر و کار داریم شود. اتفاقاتي که تا انتهای کتاب پازل خرابکاری هایی که رد پای ایگنیشس به صورت خواسته یا ناخواسته در آنها دیده می شود را تکمیل می کند. خرابکاری هایی که به نظر من بیشتر برای مادر ایگنیشس دردسر درست می کنند تا خود او.
کتاب اتحادیه ابلهان، همانطور که از نامش هم پیداست، کتابی با درون مایه طنز است برخلاف صحبت من که اینجا کاملا جدیست! من این کتاب را مرثيه ای میدانم برای مادر ایگنیشس، و همینطور مادران ایگنیشس هایی که ممکن است در اطراف ما باشند!
ایگنیشس بعد از اتمام تحصیلات جنجالی خود در دانشگاه ،که حدود ده سال طول کشیده، با کوله باری از دانش به خانه ای که مادر پیرش در آن به سختی روزگار می گذراند باز می گردد. در تمام مدت تحصیل مادر کلیه مخارج دانشگاه وی را با مشقت و به امید پیشرفت فرزند عزیزش پرداخت کرده است.
ایگنیشس وقتی به خانه بر میگردد و فقط می خورد و می خوابد! البته در کنار این دو کار بسیار اهل مطالعه می باشد و همینطور چیز هایی که به ذهنش می رسد را می نویسید. اون اهل سینماست و تقریبا اکران هیچ فیلمی را از دست نمی دهد.
ایگنیشس مدام در حال فکر کردن و نظر دادن در رابطه با اتفاقات دور و ور خود است و به طرز وسواس گونه ای این اتفاقات را با جملات قلمبه و سلمبه ای که ماحصل سال های تحصیل و همینطور مطالعات اوست بیان می کند. ایگنیشس انسان آرمان گرایی است و دنیای اطراف خودش را دوست ندارد و به فکر تغییر است. تا اینجا مسئله ای نیست و به نظر ما با انسان فرهیخته ای طرف هستیم. اما مشکل اصلی اینجاست که این ها فقط در حد حرف زدن است. ایگنیشس فکر می کند خیلی می داند و در همه حوزه ها صاحب نظر است. از سینما گرفته تا سیاست. از بازاریابی تا فلسفه! اما وقتی که پای عمل به وسط آید ، ایگنیشس یک انسان عاجز است! مصداق کامل شعر سعدی! عالم بی عمل. یک انسان با اطلاعات زیاد اما به دور از اجتماع. اطلاعاتی که به هیچ دردی نخواهند خورد حتی به درد خود ایگنیشس.
مادر ایگنیشس بعد از اتمام تحصیل پسر مدام با وی در منزل درگیر است و از اینکه او دائم در منزل به سر می برد به ستوه آمده خصوصاً اینکه ایگنیشس به منزل، به عنوان تنها جایی که با آن ارتباط دارد ، روز به روز وابسته تر می شود. این وابستگی را می توان از چسباندن تابلو های شعاری از سر در اتاقش گرفته تا سر در منزل مشاهده کرد. گویی می خواهد خانه را تبدیل به آرمان شهر خیالی خود کند.مادر هم تنها شنونده صحبت های اوست. این رفتارها که روز به روز بدتر هم می شود (به قول تنها دوست ایگنیشس که از دوران دانشگاه با هم در ارتباط هستند و او هم عضو دیگری از اتحادیه ابلهان می باشد! بیماری روانی ایگنیشس روز به روز در حال وخیم تر شدن است) موجب می شود که فاصله مادر و او بیشتر شود.
در مادر (که او هم انسان کاملی نیست به مانند تمامی شخصیت های این داستان که هر کدام در کنار نقطه قوت ، ضعف هایی هم دارند.) می توانیم حس دوست داشتن فرزند، دلسوزی و به امان آمدن از دست فرزند ناخلف را به خوبی مشاهده کنیم. مادری که از کارهای فرزند خود به ستوه آمده و همچنان با حس مادری دوستش دارد. شاید بتوان مادر را هم به دلیل تربیت نادرست، عدم برخورد قاطع و لوس بارآمردن ایگنیشس مقصر بدانیم. اما سهم خود ایگنیشس هم در موجودی که به آن تبدیل شده کم نیست.
ایگنیشس در خلال داستان به دلیل مشکلاتی که برای او و مادر پیش می آید مجبور به کار کردن در بیرون از منزل می شود. با توجه به توهم دانایی و خودخواهی که در این انسان به حد اعلای خود رسیده است کارهای عجیبی از وی سر می زند (کارهایی که از دید دیگران عجیب ولی از دید ایگنیس بدیهی می باشند.) این کارهای عجیب باعث به دردسر افتادن دیگران و خلق موقعیت های زیادی در طول داستان می شوند.کارهایی که او به هیچ عنوان حاضر به پذیرش مسئولیت ها و عواقب آن ها نیست.
مادر پس از آشنا شدن با دوستانی ،خارج از دایره ارتباطات محدودی که تا الان داشته ، و اینکه بادنیای آدم های معمولی! (خارج از دنیایی که ایگنیشس با استفاده از توهمات آرمان گرایانه اش برایش ساخته ) آشنا می شود. روز به روز حال وخیم ایگنیشس را بیشتر درک می کند. و این تحول شخصیتی در طول داستان در رفتار هاش بروز پیدا می کند. تا اینکه در نهایت رضایت به انتقال پسر به بیمارستان روانی می دهد. که یکی از دراماتیک ترین موقعیت های داستان می باشد.(البته داستان در این موقعیت تمام نمی شود!). به نظر من داستان بیشتر تحول مادر است تا شخصیت اصلی داستان. شخصیتی که باید بیشتر به آن توجه کرد.
می خواهم مقاله را کوتاه کنم. ایگنیشس نمونه ای کاریکاتوری از افرادی است که با بستن چشم خود به روی دنیای واقعی فقط کتاب می خوانند و تحصیل می کنند. آدم هایی دارای توهم دانایی! بهترین واژه ای که به ذهن من برای توصیف شخصیت اصلی داستان می رسد. باز هم تاکید می کنم کتاب اتحادیه ابلهان یک کتاب طنز است و موقعیت های کمدی فراوانی دارد. اما مطلبی که من نوشتم برداشت شخصی من از تلخی نهفته در طنز کتاب بود. کتاب دارای داستان های موازی زیادی است که جایی به هم مربوط می شوند و موجب غافلگیری خواننده می شود . پس از خواندن کتاب و همینطور مطالعه چند نقد در صفحات وب تصمیم گرفتن که من هم نظرم را در رابطه با اتحادیه ابلهان بنوسیم!