معمولا پس از تمام شدن هر کتاب, مدتی را به فکر کردن درباره آن ، شخصيت ها و نقد هایی که در اینترنت درباره آن پیدا میکنم میگذارنم. اگر همسرم هم آن کتاب را قبل از من مطالعه کرده باشد، مدتی درباره آن با هم حرف میزنیم. اما بعد از خواندن سمفونی مردگان هیچ کاری نتوانستم بکنم جز آنکه دوباره از اول شروع به خواندنش کنم! مثل این که بلافاصله بعد از اتمام یک فیلم مجدد آن را پلی کنید!
تا زمان نگارش این مقاله هیچ وقت این کار را تکرار نکرده بودم. بار اولم بود اما امیدوارم بار آخرم نباشد!
در سمفونی مردگان با شیوه روایت منحصر به فردی مواجه هستیم. نویسنده با این شیوه روایت داستان رازآلود خودش را به نحو زیبایی مرحله به مرحله برای ما تعریف می کند. درست مثل کنار هم قرار دادن قطعات یک پازل. داستان کتاب به همراه شیوه روایت آن تجربه جدیدی برایتان ایجاد خواهد کرد که تا سالیان سال گوشه ذهنتان خواهد ماند. در سمفونی مردگان، عشق، نفرت، حسادت و زندگی را در فاصله زمانی قریب به یک قرن پیش، در گوشه از تاریخ کشورمان با شخصیت های داستان تجربه می کنیم.
اما داستان سمفونی مردگان تلخ است.درست به تلخی زندگی اين روز های ما.
به نظر من این روزهايي که مرتب توسط اخبار ناگوار بمباران می شویم زمان مناسبی برای خواندن این کتاب نیست. خواندن سمفونی مردگان را بگذارید برای یک زمستان، در کنار گرمای بخاری در روزی که ماه ها از این دوران سخت فاصله گرفته ایم. الان که به اندازه کافی غصه روی دلهامان تلنبار شده، وقت خواندن این کتاب زیبا نیست.
تابستان 1400