ما ناخواسته در جنگی هستیم که برنده ای ندارد همه بازنده ایم چه دختری که در مقابل ورزشگاه خودسوزی می کند چه راننده ای که بر سر راننده ی دیگر فریاد می زند و کار به نزاع خیابانی می کشد .
خشونت اجتماعی افسار گسیخته ای که جریان دارد ناشی از دسیسه هایی برای انحطاط است اما چیستی این دسیسه ها را کجا باید جستجو کرد؟
هانا آرنت می گوید "با نشاندن خشونت به جای قدرت احتمال چیرگی و غلبه هست اما بهایی که باید برای آن پرداخت بسیار سنگین است زیرا تنها طرف مغلوب نیست که این بها را می پردازد بلکه طرف غالب هم باید آن را از سرمایه ی قدرت خود بپردازد".
اوضاع ما تراژیک است،قربانی چرخه ی خشونت خواهیم شد مادامی که کسانی هستند که بگویند عزاداری بر جان مردم ارجحیت دارد یا اینکه کسی که زندگی جوانی و هر چه داشته است را وقف ادبیات و هنر می کند در مدیا مسخره می شود و سطح سلیقه ی مردم که به گوشی ،اینترنت و...دسترسی دارند محدود به صفحات اینستاگرام می شود.
بارها و بارها در معرض خشونت بوده و هستیم یاد گرفته ایم از ابزار خشونت برای رسیدن به اهداف در روابط استفاده کنیم اما چه کسی این را به ما آموزش داد؟خشونت اجتماعی،خشونت سیاسی، خشونت روانی دومینویی ست که امنیت اجتماعی را مختل خواهد کرد اما سوال اینجاست یقه ی چه کسی را باید بچسبیم؟ شاید ترس !
من احساس می کنم ترس عاملی ست که این روند را پیش می برد .اعدام،زندان،شکنجه و سرکوب جامعه را به زندانی بزرگ بدل می کند که حصار هایش از ترس است هراسی که منجر به خودسانسوری و خشونت مردم بر مردم می شود.اما ترس تنها عامل نیست ، محرومیت جنسی،گرسنگی می تواند از علل های خشونت اجتماعی باشد.خشونتی که ریشه دوانده است از حذف عکس دختران از جلد کتاب های دبستان بگیر تا حذف زنان از موسیقی ، کودکان کار ،همسر آزاری،کولبری،خودسوزی زنان و...که باعث می شود حقوق بشر به مفهومی مضحک بدل شود و روشنفکر در گوشه ای مثل کسی که تمام دارایی اش به یغما رفته است خیره به اوضاع باشد بی هیچ حرفی و حرکتی انگار موشی است در باران.
جامعه ای سالم ، مدرن و انسانی نیاز به آگاهی و توانایی دارد وضع قوانینی چون سنگسار و اعدام ضد این جامعه است.وقتی وارطان ها اعدام می شوند،آزادی اعدام می شود و تنها انتخاب باقی مانده مرگ است و حتا حق انتخاب سلب می شود برای کنترل زخم و کنترل تحقیر نیاز به انتقام است اما انتقام گیری از چه کسی؟
بعد از شکستن قلم ، قلع و قمع واژگان و احساس روح فرسوده می شود از احساس خالی می شود و انسان چیزی نیست جز جسمی سرد و مرده بی خرد و بی روح نمی توان چون و چرا کرد به خصوص در جایی که چون و چرا عاقبتش مرگ است.شاید همه ی ما در خفا و دور از چشم همگان اعدام شده ایم.
نظام اجتماعی _سیاسی دشمن خیابان است ،خیابان نباید به مکان حرکت و جنبش و ارتباطات انسانی بدل شود پس حرکت در خانواده باز تولید می شود یعنی استبداد وفساد حاکمان جهان سوم آرمان خواهی توده را سرکوب می کند و مطالبه ی مردم از مردم رواج می یابد . اما شاید بهتر است خشم بدل به جنبشی خیابانی شود.
قانون مصداق خشونت اجتماعی است .قانون نمی تواند روی خودش بنا شود قانون بنیادی ندارد اگر داشت نیازی به خشونت نبود تا خودش را مستقر و حفظ کند پس بی پایه و اساس است و اگر اساسی داشته باشد آن اساس خشونت است.زنی که از همسرش کتک می خورد به طور میانگین دوسال باید بدود که حکمی برای در امان ماندن از خشونت بگیرد تازه اگر خوش شانس باشد.
سکوت یعنی حمایت از بازتولید خشونت و شریک بودن در چرخه ای که ضد انسان عمل می کند.صدا شاید نور سخی باشد که سیاهی را از ذهن پاک کند صدای کسی که می گوید ترس برادر مرگ است. چرخه ی سرکوب،خشونت ،اعدام و دلسردی آیا مردم را مستحق پذیرفتن نقش موثر در خشونت اجتماعی می کند؟ ما سومین کشور مصیبت زده ی دنیا هستیم آیا رنج و عزا منشاء خشونت است یا شادی و آرامش ؟
۷۴ درصد جمعیت ایران شهر نشین هستند اما غیر از مراکز استان ها مابقی به زیرساخت های فرهنگی نظیر مطبوعات ،سینما،تئاتر ،فرهنگسرا ،موزه،کتاب فروشی و غیره دسترسی ندارند . بی سوادی،فقر مطلق فرهنگی،ورشکستگی اهالی فرهنگ،وابستگی فرهنگی ،رواج خرافات ،استحاله ی زبان فارسی مرگ هنر،ادبیات و اندیشه ،افزایش خشونت و جرم و در یک کلام زندگی در جمعیتی خرفت،نادان و بی هویت نتیجه ی این ناکارآمدی و ضعف سیستم است.
جنایاتی که در هر شکلی نمایان می شود و به واژه هایی چون مذهب ،سنت،توحش ،تحجر،ناموس ،غیرت ،آبرو و قانون چنگ می زند که خودش را ابراز کند و رومینا اشرفی دیگری خلق کند یا معلم دیگری که به خاطر مسخره شدن از شغلش استعفا دهد.
ناامید و خسته به این سیاهچاله به این چرخه خیره ایم و هر کدام نقش معینی داریم یکی سر ارباب رجوع داد بزند یکی سر هم کلاسی و خودی سر دیگری... این چرخه به نابودی جامعه منجر خواهد شد اگر همچنان خیره باشیم که خیرگی چاره نیست باید سخن گفت و البته به عمل کار برآید نیاز داریم که این چرخه را متوقف کنیم و این نیاز هم در فرد هست هم در جمع اما میسر شدنش به فرد بستگی ندارد اگر من به روی کسی که می بینم لبخند بزنم شاید درصدی تغییر ایجاد شود اما همه چیز به یک تصمیم جمعی بستگی دارد به یک هم آوایی باشد که جامعه ای نرمال داشته باشیم!
به قول فروغ فرخزاد به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد.
شاید...