ما دونوع هوش داریم:
هوش عقلانی شما فقط با منطق و دلیل و آمار و محاسبات کار میکنه.
هوش عاطفی اصلا بر اساس منطق پیش نمیره و تنها با احساسات کار میکنه.
اگر ذهنتون رو یک ماشین در نظر بگیرید که درون جاده زندگی در حال حرکته و این جاده پر از خروجی و فرعی باشه، سرنشینان ماشین شما هوش عقلانی و عاطفی هستند.
شاید فکر کنید که این هوش عقلانی شماس که اختیار فرمون ماشین رو در دست داره ولی بر عکس این هوش عاطفیه که هر لحظه داره تصمیم میگیره شما چیکار کنید.
فرض کنید شما اضافه وزن دارید و میدونید که اگه بستنی بخورید چاق تر میشید، ولی با این حال هوش عاطفی شما در اون لحظه تصمیم میگیره که دلش بستنی میخواد و الان باید یدونه بستنی بخره،در اینجا هوش عقلانی شما میفته دنبال بهانه جویی و دلیل اوردن برای انجام اون کار؛ هوش عقلانی با خودش میگه شاید بد نباشه بعد از این همه سختی و کار با یه بستنی برا خودم جشن بگیرم.
همین مثال رو میشه برا مصرف سیگار و مشروب و هر چیز بد دیگری که با وجود دونستن انجامش میدیم زد.
فقط کافیه باهاش حرف بزنیم، سعی کنیم باهاش از طریق احساسات صحبت کنیم چون تنها زبانی که هوش عاطفی ما میفهمه احساساته.
براش از احساسات خوبی که از بعد از انجام یه کار خوب به سراغمون میاد حرف بزنیم، از احساس شادابی و نشاط موقع ورزش کردن، احساس آرامش بعد از خوندن کتاب، احساس مفید بودن و غرور بعد از انجام یک شغل و...
سعی نکنیم هوش عاطفی رو سرکوب کنیم چون باید یادتون باشه اونه که فرمون زندگی شمارو در دست داره.