با دستانی سرد و لرزان ، تقدیر مرا تند ورق میزند ،
گره و گوشه کنار طناب از اتصال خالی میشود ،
پرت میشوم به دره ی : " د ی د ن "
آری عزیز من ؛
تقدیر قلب تو زخم خوردن است
تقدیر لبخند من اخمهای تلخ است
تقدیر انتظار تو ، سکوت راهرو است
تقدیر پاهای من رفتن از اینجاست
تقدیر سادگی تو پیچیدگیست
تقدیر حماقت من همه ی این ریشخند هاست
تقدیر این انسانهای ساده باور ، دورویی است
تقدیر این باور های ساده انسان ، مقاومت است
تقدیر مبارکی های جنون آمیز نحسی هاست
تقدیر پارچه های با خون ریسیده شده ، پارگیست
تقدیر شادمانی پس از واقعه ، آشفتگیست
تقدیر رویِ باز داشتن ، روی برگرداندنهاست
آری زیبای من ؛
تقدیر تو که غمی پیرو اتفاق بودن است
تقدیر من که کمم حاصل اتفاق بودن است
تقدیر ظرافت تو در اسارت پوسیدن است
تقدیر قدرت من بر انزجار کوبیدن است
تقدیر نشدنها نشدن است
تقدیر نتوانستن نتوانستن است
تقدیر این چند که هستیم ، در انتها نبودن است
تقدیر اعتماد من و تو ، سر انجام خیانت است
تقدیر گونه های خیس ،
دستهای خشک آفتاب فردا است .
تقدیر دستهای زانو بغل گرفته ،
همان بی رمقی شروع روز های بعد است .
آیا در این آشفته بازار همچنان ،
تقدیر عشق میجویی ؟ ... هه
سینا طارود .
1402 / 2 / 7