فرمان تاجر تازه مرده است و میراثی که برای فرزندش، فرمان، به جا گذاشته یک خانه و مبلغ زیادی بدهی است. بخش ابتدایی این نمایش فرمانِ پسر، تلاش میکند تا از تعداد طلبکاران بکاهد تا جایی که دو طلبکار عمده باقی میمانند. طلبکارانی که به دنبال بیرون کشیدن خانهی موروثی فرمان از چنگش هستند. بخش اول نمایش به چگونگی تلاش فرمان برای حفظ خانه میپردازد. پس از رسیدن به آرامش نسبی، مرد و زنی جوان (خواهر و برادر روستایی) به خانه فرمان میآیند و مدعی میشوند به پدر او بدهی دارند. این دو برای ادای دین در خانه مشغول به کار میشوند. پس از این ماجرا رفتار فرمان عجیب میشود. او مشغول گشتن در میان کتابهای قدیمی خانه است. در آغاز شاید در میان کتابها به دنبال سندی، حواله یا پولی میگردد. فرمان در میان کتابهای قدیمی به دنبال راهی برای نجات از طلبکاران است. اما مسیرش تغییر میکند. راه طوفانی فرمان از اینجا آغاز میشود. راه توفانی فرمان پسر فرمان، در میان تاریکی. حالا او در میان کتابها، لباسهای قدیمی و سالنها و اتاقهای خانهی موروثی به دنبال هویتش میگردد:
«به راستی که در جاده ی تاریک میروم! کجا میروم و کجا نمیروم؟! به من نشان راهی دادند؛ من آن را گم کردم. ببین و باز ببین که چه شکوهمند است این آیین پاک شمردن آتش.»
درآمدن فرمان به صورت اجدادش و عاشق شدن به دختری از گذشته، مشخصترین نمود توجه او به گذشته است. هروقت دختر خدمتکاری که در خانه کار میکند؛ موهایش را میبافد، فرمان را به یاد خاطرهای متعلق به اجدادش میاندازد. در این لحظه او پرشورترین کلمات را برای توصیف حالش و ابراز عشقش به دختر استفاده میکند. «ایستادهای؛ با دو گیسوی بافته بلند! با این کمند بلند تو همیشه در راه من ایستادهای؛ و همیشه در چشمانت این توفان هست. شاید تو مرگ منی!» فرمان با تمام وجود عاشق نرگس، دخترک خدمتکار، میشود. درواقع عاشق تصویری از او، که یاد یک زن تاریخی را زنده میکند. به هر حال تمام باقیمانده نمایش فرمان با این بخش از وجودش درگیر است.
بار دوم که فرمان به هیبت مردی تاریخی در میآید، به جنگ با توفانی میرود که خانه را در بر گرفته. او با شلاق میخواهد توفان را فرمان بردار خود کند. فرمان با تمام قوا ضربات شلاق را به هوا میزند. عربده میکشد میخواهد که توفان از خانهاش خارج شود. «ای باد کینه توز، تو خود چون بید در بادی؛ زود، زود، از کنگرهی ما بگذر. آری به دخمهات برگرد؛ ورنه تو را در سرداب این کهن دژ به بند میکشم.» این نبرد فرمان و گردنکشی او برای باد روایت گر حال درونی فرمان و اشتباه او در برابر مشکلات و بلایاست. فرمان در توفان بلا و حوادث گیر کرده است. راهی میان کتابها و گذشتهاش مییابد. اما همچنان در میان طوفان گیر کرده است. فرمان نمیپذیرد که توان مقابله با همهی این مشکلات و کاستیها را ندارد. آنقدر قوی نیست که باد را فرمانبردار خود کند. همین باعث میشود تا فرمان نتواند راه خود را بیابد. پیوسته در تمام نمایش در برزخی سرگردان است.
فرمان در آخرین تقلایش، میخواهد تمام مشکلات را با هم رفع کند. احساس میکند به آنچه نیاز داشته دست یافته. نقشهای میکشد تا اسناد دو طلبکار عمدهاش را برباید و همزمان جشن ازدواج با نرگس را فراهم کند. جشنی بر پا میکند و طلبکارانش را به جشن میآورد. از این بخش نمایش تا نقطهی عطف آن، ضرب آهنگ نمایش تندتر و تندتر میشود. درحالی که فرمان درگیر بحث و گفت و گو با خدمتکارش میشود، طلبکاران سراغ نرگس میروند که در خلوتی تنهاست. هرچه او فریاد میزند کسی صدایش را نمیشنود. وقتی فرمان متوجه میشود عربه میکشد، ناگهان در این لحظه فضای نمایش تغییر میکند. نمایش با یک شوک ناگهانی تمام میشود.
پس از اتمام نمایش با این سوال مواجه میشوید که آنچه به نمایش گذاشته شد توهمات فرمان بود یا سردرگمی او در این راه تاریک طوفانی او را به این پایان میرساند. در تمام آثار بهرام بیضایی هویت و گذشته اهمیتی زیاد و پیوندی عمیق با هم دارند. شخصیتهای نمایشها و فیلمنامههایش عموما در تکاپو برای حفاظت از گذشته و یا کشف هویتشان از طریق تاریخ هستند. «راه طوفانی فرمان پسر فرمان، از میان تاریکی» اما روایتی متفاوت دارد. فرمان مواجههای اشتباه با گذشته دارد. او تمام زندگیش را در راه پیدا کردن هویت فراموش و رها میکند. توجه بیش از حد فرمان به گذشته باعث غفلت او از حال و ناتوانیاش در ساخت موقعیت فعلیاش میشود. پیدا کردن هویت برای بیضایی دو بخش دارد. یک بخش آن مربوط به آشنایی با گذشته است و بخش دیگر در برقراری پیوند میان گذشته و حال شخصیتها. فرمان به بخش اول بسیار پرداخت اما همین باعث شد که از بخش دوم هویت یافتن عقب بماند و نتواند موقعیت خود را در وضعیت فعلیش به درستی درک کند تا برای تغییر وضعیت انتخابهای درستی داشته باشد.