«پادشاه را سوارانی اندر پیاند که میرسند.» این پیش بینی قطعی ترسناکی است که آسیابان را هر لحظه از کشتن پادشاه منع میکند. همین همراهی سرداران و سربازان است که بینوایی و تنهایی پادشاه را بیشتر میکند. در مرگ یزدگرد، پادشاهی شکست خورده روایت میشود که از صحنهی نبرد و رکاب دارانش، به سوی مرگ گریخته و در آسیایی همراهانش او را مییابند. خانوادهی آسیابان افتاده در دام گناه قتل پادشاه، با نقلهای گوناگون و رویات تو در تو، همچون شهرزاد قصه گو، سعی دارند از مرگ حتمی خود را نجات دهند. قصد پرداختن به این روایات را نداریم، مسئلهی ما بررسی رابطهی رعیت و پادشاه در آثار بیضایی است. این یادداشت کوتاه شرحی است از گزارهی عنوان: «رعیت تصویر پادشاه».
در نمایش مرگ یزدگرد، خانواده آسیابان و پادشاه تصویر یکدیگر هستند. پادشاه همانقدر بینوا است که آسیابان. پادشاهی که توان رزم با دشمنان را از دست داده است، اسبش او را جا گذاشته است و آسیابانی از فرمان رو او میگرداند؛ تصویری است از آسیابانی که حتی پادشاه خانهی خود نیست، سنگ آسیایش از غرش افتاده و در دوران پیری و ناتوانی در برابر دشمنان دست بسته ماندهاست. ترس پادشاه از مرگ نیز همسان است با ترس زن آسیابان که تمام توان خود را برای رهانیدن از مرگ به کار میبرد. پادشاه در آغاز بارها آرزوی مرگ میکند، اما زمانی که از اقدام آسیابان پشیمان میشود، مرگی دیرانجام، سخت و زشت را در برابر خود میبیند، به دنبال راهی برای فرار میگردد. پادشاه نیز همچون آسیابان راهی برای فرار ندارد و زمان، مرگ او را در آسیا رقم خواهد زد. او، پادشاه، همچون دختر آسیابان تنهاست. تنها همراه او در جنگ، بهرام پشتیبان، در غبار او را رها کرده است.
در نمایش نیز انعکاسی از یک تصویر بودن پادشاه و آسیابان نیز دیده میشود. اوج این نمایش در صحنهی درخشانی است که موبد، آسیابان را به عنوان پادشاه میآزماید. آسیابان برای نجات از مرگ ادعا میکند که پادشاه است و جنازهی بر زمین افتاده، جسد آسیابان است. پساک شاهی را بر سر میگذارد، تا ادعایش سنجیده شود. در اینجا موبد از او میخواهد اعمالی را انجام دهد تا پادشاهی اش را بسنجد. چرا زیردست باید پادشاهی را بسنجد؟ و مگر میشود بدون سنجش باور داشت که او پادشاه است؟ او، آسیابان، فرمان موبد را انجام میدهد، اعمالش گواه او بر شاهی میشوند. در این لحظه ما تماشاگران نمایشی درخشان از همین مفهوم هستیم، که پادشاه و آسیابان یک تصویرند.
اگر به سلطان مار نگاهی بیاندازیم شاید بتوانیم پیوند این مفهوم را با اسطوره درک کنیم. پادشاهی که محروم از فرزند، با خوردن سیبی صاحب فرزندی به شکل مار میشود. در ادامهی داستان میفهمیم که درخت سیب دیوهایی در بیابان بوده اند و پادشاه با پوستی از مار پوشیده شده تا بتواند بر «مارانی که برای حکومت خود را شبیه انسان کردهاند» حکومت کنند. درواقع سلطان مار دو تصویر دارد. او فرزند مارگونهی پادشاه است و حاصل سیبی که از دیوها گرفته شده.
بیضایی معتقد است دیو، تغییر یافتهی خدایان اسطورههای هندی است، با نام دئوا. دئوا نام خدایان بزرگ بوده است. این خدایان، تصاویری زمینی داشته اند. در نظر بیضایی پس از جدا شدن اسطورههای هند و ایران، دئواها تبدیل به دیو میشوند، اما تصاویر آنها همچنان جایگاه رفیع و والای خود را حفظ میکنند. درواقع زاده شدن ماری، رسیده از سوی دیوها، در شبستان پادشاه همراه شدن این دو تصویر در یک کالبد است.
آخرین و درخشان ترین اثر برای بررسی این مفهوم، اژدهاک است. روایت شوریدن رعیت بر پادشاه: در این داستان یاما (جمشید) پدر اژدهاک مرزبان را میکشد. مارهای کینه درون اژدهاک رشد میکنند و او سرگردان در سرزمین میگردد. حتی شهرهای فراموشی که هر چیزی را در خود میبلعند، نمیتوانند بیدادگری یاما را در خود فروبرند. اژدهاک هیچ راهی برای آرام گرفتن نمییابد. به دنبال شورش بر یاما، به سوی او میرود. نبرد با یاما میطلبد و یاما به او از پیشگویی پیشگویان میگوید. یامای پادشاه نمیمیرد، تا زمانی که اژدهاک زنده باشد. او در رویینه دژ امن خود پناه برده است و اژهاک به سویش راهی ندارد. در آخرین بندهای برخوانی، اژدهاک به نبرد با یاما میرود، شکافتن دژ را دستها باید و اژدهاک، دست تنها نمیتواند پایههای دژ یاما را بشکافد. و در بند دهم، یاما فرمان میدهد تا اژدهاک در بند باشد و افسانه ها از او در جهان بپراکنند تا در بند نگه داشتنش ساده تر بنماید. در این برخوان تصویر یاما هر قدر مقتدر تر باشد، اژدهاک (رعیت) تنها تر و ناتوان تر میشود. اما این پایان نیست. پایان تصویر مقتدرِ یاما، میرسد به آغاز این یادداشت، مرگ یزدگرد. هر قدر که این اقتدار بیشتر و سهماگین تر خود را ظاهر سازد، در روزگاری که «مردمان با نان و خرما دشمنان را پیشواز میکنند» شکست و بینوایی پادشاه نیز سهماگین تر خواهد بود. چرا که در نهایت پادشاه خود تصویر همین رعیت است. همین دلیل عامل پیشگوییِ پیشگویان یاماست که گفته اند با مرگ اژدهاک او نیز خواهد اسیر مرگ خواهد بود.