«دوازدهم سپتامبر ۱۹۹۷ تلویزیونهای اسرائیل جنازه جوانی بلندبالا با ابروانی پرپشت را در لباس نظامی حزبالله مکرر نشان داد و این کشته را پیروزی بزرگی اعلام کرد. تا اینکه بعد از مدتی متوجه شدیم این جوان سیدهادی، پسر سید حسن نصرالله(دبيرکل حزب الله لبنان) است، که در منطقه عملیاتی جبل الصّافی در خطوط تماس نبرد با دشمن وارد منطقه اشغالی شده و همراه یکی از همرزمانش به شهادت رسیده بود. ابتدا اسرائیل این حادثه را به فال نیک گرفت و هیاهوی بسیاری به راه انداخت. هنگامی که تصاویر سیدهادی از تلویزیون پخش شد، حزبالله و سید حسن تأیید کردند که این جنازه سید هادی است. اسرائیل هم از اینکه غنیمت گران بهایی را به دست آورده بود، بسیار خوشحال بود.
وقتی همه لبنانیها و فلسطینیها و جهانیان فهمیدند که دبیرکل حزبالله پسر ارشد و جوان خود را، که به تازگی ازدواج کرده بود، در خط مقدم جبهه از دست داده است، موجی از تأثر و همدردی به همراه احساس سربلندی و عظمت سید حسن نصرالله را فراگرفت. بسیاری از شعرای عرب در وصف فداکاری سید حسن شعر سرودند. سران دولتهای عربی برای او نامه تسلیت فرستادند. همه گروه های فلسطینی و اسلامی با سید حسن همدردی کردند و یکپارچه بهصداقت ایمان وصف ناپذیر او ایمان آوردند.
اما شهادت سید هادی نصرالله لایههای تأثیرگذار دیگری داشت. تا آن موقع هیچ یک از رهبران عرب و فلسطینی فرزندانشان را به اعماق خطر نفرستاده بودند، و تجربه حضور فرزندانشان را در میدان نبرد با اسرائیل نداشتند. اما فرزند برومند سید حسن در مبارزهای بسیار مستقیم، پیشتازانه به شهادت رسید، و جنازه اش در اسارت و گروگان دشمن افتاد.
این مسئله که این بار نیز سید حسن ـ که آن همه بر ادامه راه امام حسین (ع) تأکید میکند - در به شهادت رسیدن فرزندش پیشتاز شده است، همه رهبران عرب و فلسطینی را شرمنده کرد. این پیشتازی بسیار معنادار بود؛ چه اینکه خود سیدحسن ۳۸ ساله بود و پسر هجده ساله اش اولین فرزند او، و تازه به سن مبارزه رسیده بود. او اولین میوه نوبرانه شیرین زندگی خود را در راه آرمانهایش هدیه کرده بود.
جالب اینکه شخصیتهای غیر مذهبی عرب نیز در برابر این فداکاری سید حسن به زبان آمدند. اشخاصی چون محمد حسنين هيكل و رهبران سیاسی عرب چاره ای جز خضوع و کرنش در برابر سید حسن نداشتند.
از طرف دیگر برخورد بسیار کریمانه و بزرگ منشانه سید حسن و خانواده اش در برابر شهادت هادی همه را به تعجب واداشت. آنها به هیچ وجه اجازه ندادند بیشتر از سایر شهدا به هادی توجه شود. بعد از شهادت هادی، سید حسن اعلام کرده بود:«من همیشه از اینکه با خانواده های شهدا روبه رو میشدم شرمنده بودم؛ از اینکه فرزندان یا برادرانشان به شهادت رسیده اند. اما امروز خدا را شاکرم که ما را در ردیف خانواده های شهدا قرار داده است.»
این بیانات را پدری میگفت که جنازه فرزندشهیدش در دست دشمن بود، و در واقع میبایست در برابر این ضربه احساس غم و اندوهی شدید داشته باشد. اما او جمله ای را از قول امام سجاد (ع) نقل کرد که برایم بسیار تکان دهنده بود:«الحمد لله الذي جعل كرامتنا الشهادهٔ، شکر خدایی را که کرامت و بزرگی ما را در شهادت ما قرار داد.» همان امامی که تنهامرد باقیمانده از شهدای کربلا بود. و این چیزی نبود که از چشمان من دور مانده باشد و به آنها بی توجه باشم. من رهبران زیادی از فلسطینی ها و اعراب را میشناختم که در وضعیت فعلی فرزندانشان را برای تحصیل و شروع زندگی متفاوت به اروپا و کشورهای عربی فرستاده بودند؛ اما سید حسن فرزندش را به جبل الصافی در جنوب لبنان فرستاده بود. روزها به این فداکاری بزرگ سید حسن و خانواده اش فکر کردم و تنها پاسخی که یافتم، ایمان متفاوت او بود؛ ایمانی که در بین اعراب و مسلمانان کمتر پیدا میشود و میبایست با تأمل بیشتری به این فداکاری و صبر و گذشت فکر کرد.
هنگامی که اسرائیل جنازهٔ سیدهادی را پیدا کرد، اعلام کرد که باقیمانده جنازه سربازان اسرائیلی را فقط در برابر جنازهٔ سیدهادی مبادله میکند، و حاضر نیست بقیه اسرا و شهدا را تحویل دهد. این مسئله موجی از نگرانی را بین خانوادهها و اسرا ایجاد کرده بود.
اسرائیل سعی میکرد میخ خود را در این ماجرا محکم بكوبد.
اما خبری بسیار عجیب همه چیز را بر هم زد و تمام نقشه های اسرائیل را بر باد داد. ضمن اینکه موج عظیمی از شرمندگی را برای اسرائیلیها ایجاد کرد و شهادت هادی و صبر ابوهادی با حماسه امهادی تکمیل شد آن خبر این بود که همسر سید حسن، وقتی شنید تبادل جنازه های شهدا و اسرا متوقف شده است طی اطلاعیه کوتاهی اعلام کرد:« من جنازه فرزندی را که در راه خدا دادهام، نمیخواهم. اسرائیل بر سر جنازه هادی نمیتواند با ما جدا معامله کند. من اصلاً جنازه فرزندمان را با این شرایط نمیخواهم.»
این خبر آب سردی بود که بر روی سران اسرائیل ریخته شد. آنها با شرمساری از شرط خود کوتاه آمدند و نام بقيه اسرا و حتى من و همچنین جنازه همه شهدا، از جمله سیدهادی و همرزمش، را در مسیر تبادل قرار دادند.»
پینوشت: این خاطره برگرفته از کتاب «حقیقت سمیر» است.