«میرزا که دیگر حوصله اش سر رفته بود، غری زد و روی پوست تخت جابه جا شد و چند تا لوحی را که زیر دست داشت، گذاشت کنار و خواست اوقات تلخی ،کند امّا دلش نیامد. هر چه بود پسرش بود و می خواست چیز بداند. این بود که آهی کشید و گفت:
_ حالا که می خواهی بدانی، پس گوشهایت را باز کن. بابای من هم این چیزها را فقط یک دفعه برام گفت. آره جانم. بابای من همان چیزی را برای من ارث گذاشته که من برای تو میگذارم. نه کم تر، نه بیش تر. این وقت روز خدا بیامرزدش. روزی که میخواست بمیرد، صدا کرد و ازم پرسید:« پسرجان با این همه مکتبی که رفته ای می دانی همه ی حرفهای عالم چند تا است؟» البته من نمی دانستم. معلوم است دیگر، خجالت کشیدم و سرم را انداختم پایین. آن وقت بابام درآمد گفت:« نه جانم! میدانی. منتها نفهمیدی غَرَض من چه بود. غرضم این بود که تمام حرفهای دنیا سی و دو تا است. از الف تا ی. از اوّل بسم اللّه تا تای تمت. حالا فهمیدی؟ میخواهم بگویم از آنچه خدا گفته و توی کتابهای آسمانی، پیغمبرها نوشته تا حرفهایی که فیلسوف ها گفتهاند و شعرا توی دیوانهاشان ردیف کردهاند تا آنچه شما بچه مکتبیها میخوانید و من در تمام عمرم برای مشتری هایم نوشتهام، همه ی حرف و سخنهای عالم از همین سی و دو تا حرف درست شده. به هر زبانی که بنویسی: ترکی یا فارسی یا عربی یا فرنگی. گیرم یکی دو تا بالا و پایین برود. اما اصل قضیه فرقی نمی کند. هر چه فحش و بد و بیراه هست؛ هر چه کلام مقدس داریم؛ حتى اسم اعظم خدا که این قَلَنْدرها خیال میکنند گیرش آوردهاند؛ همه شان را با همین سی و دو تا حرف مینویسند. میخواهم بگویم مبادا یک وقت این کوره سوادی که داری جلوی چشمت را بگیرد و حق را زیر پا بگذاری. یادت هم باشد که ابزارکار شیطان هم همین سی و دو تا حرف است. حکم قتل همهی بیگناه ها و گناه کارها را هم با همین حروف مینویسند. حالا که این طور است مبادا قلمت به ناحق بگردد و این حروف در دست تو یا روی کاغذت بشود ابزارکار شيطان.»
کتاب «نون والقلم»، جلال آل احمد