مهرماه دومین سال تحصیلات ابتداییم بود. اون روز حال و هوای خونمون با روزهای دیگه فرق داشت.
پدرم یه نیسان آبی خریده بود و رفته بود از بنگاه معاملات تحویل بگیره بیاره و با ماشین جدیدمون و مادرم ، بریم بازار برای خرید کیف و کفش و دفتر و کتاب مدرسه .
وای که چه ذوقی داشتم و هممون خوشحال از اینکه بابام ماشین خریده.
مادرم بهم گفت تا پدرت برسه خونه ، برای شام که از بازار برگردیم ، برو از نونوایی سر کوچه نون بگیر.
منم با یه خوشحالی که در پوست خودم نمیگنجیدم پیرهن سرخ آبی قشنگی که مادرم با دستای خودش برام دوخته بودو، تنم کردم و زنبیل حصیریشو برداشتم که از خودم بزرگتر بنظر میرسید ! آخه خیلی کوچولو و ریزنقش بودم.
دوان دوان به سمت نونوایی رفتم . نمیدونی چه روز قشنگی بود یه عالم ذوق واسه پیرهن جدید واسه خرید وسایل مدرسه و ، از همه مهمتر ذوق هممون واسه اینکه بابام ماشین خریده.
خلاصه ، رفتم نونوایی سر کوچه و دیدم خیلی شلوغه و زمان زیادی باید تو صف بمونم و اصلا صبر نداشتم که نوبتم برسه چون دلم میخواست زود برگردم خونه و ماشینمون رو ببینم و سوارش بشیم، باهاش بریم بازار ، وسایل مدرسه رو بخریم.
از قضا خانم همسایه منو تو صف دید و گفت میشه واسه من هم دوتا نون بگیری ، من برم خونه بیاری بدی،.
منم یه لحظه فک کردم یعنی اینقدر بزرگ شدم که کسی بهم اعتماد کنه و کاری بهم بسپره !!
بی درنگ گفتم باشه خاله جون...
غافل از اینکه وقتی برگشتم خونه و تا چشمم به ماشین بابام افتاد اصن یادم رفت نون خانم همسایه رو بهشون بدم و اون شب ،
شام همسایه از ذوق زیاد من ، بدون نون موند...
و بالاخره اینکه من رفتم پشت نیسان بابام نشستم و رفتیم واسه خرید ...
وقتی برگشتیم خونه خیلی خوشحال بودم کیفی رو که برای مدرسه خریده بودم خیلی دوسش داشتمو ، گذاشته بودم جلو چشمم و با یه علاقه خاصی بهش چشم دوخته بودم !!
منتظر بودم زود صبح بشه و خلاصه اینکه صبح سر رسید ، و پدرم با ماشینش منو برد به مدرسه اما قسمت بد ماجرا این بود که ، انگار قرار نیست روزگار همیشه به کام آدمها باشه و همیشه توخوشی و خوشحالی بمونیم چون اونهمه ذوق یهو شد دردی که تا مغز استخونم پیچید !!
آخه وقتی که از ماشین پیاده شدم ، انگشتم موند لای در ماشین و آسیب دید.
اما خب الان که حدود ۳۵ سال از اون روز میگذره وقتی چشمامو میبندم، اون شعف کودکانه، اون نیسان آبی که نور آفتاب برقشو دوچندان کرده بود، اون کیف و ، حال و هوای مدرسه، اون سر به هوایی کودکانه واسه فراموش کردن نون همسایه، وقتی یادم میاد یه لبخند قشنگی گوشه لبم میاره... و
وقتی چشمامو باز میکنم ، یه انگشت کج جوش خورده میبینم که برامبه یادگار مونده و یادآور این هست که زندگی شبیه نیسان آبی خوشرنگه ، رو به جلو در حال حرکت ، که گاهی هم ممکنه پنچر و خراب بشه، اما میشه تعمیرش کرد تا دوباره به حرکتش ادامه بده...
#دنده عقب با اتو ابزار
#دنده_عقب_با_اتو_ابزار
#دنده_عقب_با_اتو_ابزار