_حیف شد نه؟
کیانا: نه...
_ ولی حیف شد... ضایع شدم...
کیانا: هه هه...
_ هنوز منتظر اخم دوبارتم زن... منتظر نه گفتنتم... میشه نجاتت داد؟
کیانا: آره...
_چقدر قدردان تو هستم... دختری که قدرش را نمیشناسم... با من هستی؟
کیانا: نه...
_ میشی...؟ آسوده با هم بمیریم...؟ هشت سال؟
کیانا: آری...
_وای خدایا باورم نمیشه... دروغ به این شیرینی؟ دروغه؟
کیانا: نه...
_چند مدت بعد بهم فکر کردی؟ یک دو سه
کیانا: سه...
_اشراق زدی باهام تا الان؟
کیانا: آره...
_زنده ای نفسم؟ در جواب همان گلمی که گفتی... بی منت... والله...
کیانا: نه...
_ دروغ میگی؟
کیانا: نه...
_کی کشتنت؟ یک دو سه...
کیانا: یک...
_ میدانی چند سالته؟
کیانا: نه...
_ همان موقع؟
کیانا: آری...
_ میدانی چقدر نغمه آن باران را دوست دارم؟ بنشینم... لب ساحلی روی شن های گرم... هوای آفتابی... پیش تو... تو از گذشته نحست بگی و من گریه کنم... بمیرم و زنده شوم... و دستانت را دزدکی دزدکی لمس کنم و پیش خودم بخندم... که چقدر میبخشی... و کریمی...
کیانا: بیخیال...
_ لب این ساحل چند قدم سمت من میای؟ از افق... وقتی به اندازه نقطه ای نیستی...؟
کیانا: خیلی...
_ من سه شبانه روز... ولی به خودم رحم میکنم... تو بیشتر؟
کیانا: آری...
_پس بیا به همدیگر رحم کنیم... در پاسخ به دنیایی که رحم نکرد...
کیانا: باشه...
_من دشمن میدارم... دنیایی که به تو رحم نکرد... و انتقام خونت را ذره ذره از تهران کثیف میگیرم... سرم را با این گرم نمیکنم... شش ساعت... خوبه؟ خانه خراب میشی؟
کیانا: نه...
_ دانه دانه موهایت را چطور بشمرم؟ و چه گلی تزئین میکند لبخند تو را؟ سفید تر از رز پر بو تر از شبنم!
کیانا: خنده...
_ هیچوقت شل مغز نبودی؟
کیانا: نه...
_ من راه رفتن سختم را از تو یاد گرفتم... طلسمی که آه میشکند همیشه وقتی راه میروم... مردی که عرضه ات را ندارد و سخت راحت به عالم عرضه ات کرد... به عنوان خاک... و چه بی رحمانه خاک تو را میخورد... ای کاش نبینمش... هیچوقت!
کیانا: آری...