من از هشت ده سالگی وارد فضای اینترنتی شدم. اون موقع با یاهو آشنا شدم و توش دوست پیدا کردم و با اونا مشغول به چت شدم.
دسترسیم اون موقع به اینترنت و سیستم محدود بود. واسه همین کاری نبود که مدام در حال انجامش باشم. اما بزرگتر شدم و طرفای اول راهنمایی صاحب گوشی شدم.
خواهرم عضو برنامه نیمباز بود و من ازش خواستم برنامه رو برای منم نصب کنه. با اکراه این کار رو برام کرد و رسما از این نقطه به بعد من عوض شدم. درهای جدیدی به روم باز شد و تجربههای جدیدی کسب کردم.
با افرادی هم این میون آشنا شدم، با بعضیاشون از همون دوره هنوز دوستم، مثلا abby(اسمیه که من صداش میزنم). فکر میکنم در آستانه ۹سال شدن دوستیمون باشیم.
اما از همون روزهای اول ورود من به نیمباز، همیشه ترس از دست دادن کسایی رو داشتم که باهاشون چت میکردم.
برام سخت بود فکر کنم با اینی که الان دارم چت میکنم و ظاهرا خیلی آدم خوبیه دیگه نتونم چت کنم.
مثلا برام دردناک بود که طرفی که باهاش چت میکنم فوت بشه و من نفهمم. واقعا چیزی هست که تا الان ازش میترسم.
حتی همین الان که دارم این متن رو مینویسم، همش تصاویر دوستان اینترنتیم میاد توی ذهنم و میترسم که از دستشون بدم اونم توی شرایطی که نه ارشون اطلاعات شخصی دقیقی دارم و نه کسی که باهاشون دوست صمیمی باشه رو بشناسم.
رسما این برام همیشه یه کابوس خیلی خیلی ترسناکیه.
من خودم یه آدمیم که دوست پیدا کردن در اینترنت برام سادهتره و عاشق اینم که بعد از آشنایی حداقلی توی اینترنت، سعی کنم باهاشون یه قرار ملاقات حضوری بذارم و ببینمشون.
از این راه دوستان خیلی خوبی پیدا کردم و دیگه رابطمون میشه گفت فیزیکی شده و فقط بخاطر دور بودن، ارتباط اینترنتی داریم.
اما من طی این سالهای اخیر تحت یه سری شرایط جدید قرار گرفتم.
مثلا حریمشخصی خیلی برام مهم شده. الان با شخصی بخوام چت کنم، دیگه برام مهم نیست اسمش چیه، جنسیتش چیه، چیکارس و ... فقط برام مهمه که باهاش حال کنم.
خب توی این حالت رخ دادن اون کابوس زیاده.
نمیگم حریمشخصی به این مستقیا ربط داره، اما قطعا تاثیر داشته. چون الان دوستانی رو دارم که اصلا حتی نمیدونم اسم کوچیکشون چیه، درحالی که دعوتشون میکنم خونمون.
ولی من خودم اطلاعاتم رو بطور شفاف در اختیار کسی که دارم باهاش چت میکنم میذارم.
تنها دلیل این کارمم اینه که اگه یه موقع دید من دیگه آنلاین نمیشم، بتونه راحت دنبالم بگرده و بدونه مردم یا زنده.
یه طورایی اون کابوس حتی در رابطه با مرگ خودمم صدق میکنه. یعنی میترسم بمیرم، ولی دوستام نفهمن و نتونن دنبالم بگردن.
اصلا چی شد که اینارو دارم مینویسم؟
من طی کمتر از ۱سال دو دوست فیزیکی رو از دست دادم.
با یکیشون از چهار پنج سالگی همبازی بودم و با اون یکی توی دوره دانشگاه به شدت صمیمی.
از دست دادن دوست(جدای مسلهی اینترنت) همیشه حتی موقعی که بهش فکر میکنم چیز سخت و دردناکیه.
همیشه فکر میکردم توی سن ۳۰ به بالا دوستام رو شروع میکنم از دست دادن، درحالی که از ۲۱سالگی این اتفاق شروع شد.
اما خدا رو شکر میکردم توی دوستای اینترنتیم کسی رو از دست ندادم. ولی دیشب فهمدیم دادم.
باهاش صمیمی نبودم، اما میشناختمش تا حدودی.
ولی یکی از دوستای نزدیکم باهاش صمیمی بود و رسما اون کابوس ترسناکی که من ازش میترسم سراغش رفته بود.
حدود پونزده بیست روز بیخبری...
با گشتن زیاد یهو متوجه شد یاسمن ۱۵روز پیش تصادف کرده و فوت شده.
بقیش قابل حدس زدنه. اون داغون، ما داغون و همه هم ناتوان از رفتن به مزار یاسمن.
نه قبر رو میبینی که بتونی راحت یه سوگواری درست و حسابی کنی و نه میتونی قبول کنی طرف مرده. رسما یه برزخ...
این نوشته تقدیم به روح بلند یاسمن که باعث شد لحظههای قشنگی رو در کنار هم توی اینترنت بگذرونیم...
«اَللّهُمَّ انِسْ وَحْشَتَهُ وَارْحَمْ غُرْبَتَهُ وَاَسْكِنْ رَوْعَتَهُ وَصِلْ وَحْدَتَهُ وَاَسْكِنْ اِلَيْهِ مِنْ رَحْمَتِكَ رَحْمَةً يَسْتَغْنى بِها عَنْ رَحْمَةِ مَنْ سِواكَ وَ احْشُرْهُ مَعَ مَنْ كانَ يَتَوَلَّاهُ»
معنی: «خدایا وحشتش را انس بخش، و به غربتش رحم کن، و هراسش را آرام نما، و به تنهایى اش برس، و از رحمتت به او آرامش ده، رحمتى که به آن از رحمت غیر تو بى نیاز گردد، و او را با هر که با او دوستى مى کرده محشور کن.»