صادق ستوده‌نیا
صادق ستوده‌نیا
خواندن ۲ دقیقه·۱۲ ساعت پیش

مهربونی یا جایزه‌بگیر؟

تقریبا ۴۵ سالی رو داشت. در اومد گفت بهت نمیاد به کسی ظلم کرده باشی؟؟ مکث کردم. تو چشماش نگاه کردم. گفتم من به خودم خیلی ظلم کردم. اومده بود همزن خونه‌شون رو تعمیر کنه. فردا شب، شب یلدا بود. گفت بچه‌ها می‌خوان کیک بپزن، نیازش دارن.
یه چیزی که درباره مغازه تعمیر لوازم خونگی دوست دارم، کوچیک بودن ابزارهاشه. ما تو کارگاه اکثر ابزار‌هامون بزرگ و لاشه‌داره. از ابزار کوچیک و کار کردن باهاش خوشم میاد. مثلا یه انبرقفلی دارن انقد کوچیکه کف دست جا میشه.
رفیقم مغازه رو می‌گردونه. خودش زیاد تعمیرات انجام نمی‌ده. گاهی وقتا بخوام ببینمش میرم اونجا. سر شب به بعد تنهاست. قرار بود بریم بیرون. داشتم کمکش جمع‌وجور می‌کردم تا بریم بیرون.
وقتی اومد و دید رفیقم میگه باید بذاری تا شنبه، خواهش کرد. گفت منو می‌شناسی؛ من همون پیک موتوری هستم که گاهی بار میارم براتون. نمی‌گفت هم مشخص بود پیک‌موتوریه. من و رفیقم هرکدوم سه، چهار سال پیک کار کردیم. پیک‌موتوری‌ها همدیگه رو از رو ظاهر می‌تونن بشناسن. ولی نمی‌تونن دقیقا توضیح بدن چطوری.
می‌گفت مطمئنم موتورش مشکل نداره، سیمش قطع شده. رفیقم چون دستشو بسته بود، می‌گفت باید بذاری بمونه. خب بچه‌هاش می‌خواستن کیک درست کنن. رفتم جلو و ازش گرفتم یه نگاهی انداختم.
توی تعمیرات لوازم خانگی سررشته‌ای ندارم. جز اون چندتا لوازمی که قبلا نوشتم تو بچگی از سر کنجکاوی باز کردم و دیگه نتونستم ببندم و سر به نیست‌شون کردم. ولی خب دست به آچارم خیر سرم. بهش گفتم اگه باز کردم و دیدم عیب از موتوره، بی‌حرف‌وحدیث می‌ذاریش و میری؟ گفت قبول.
آستین بالا زدم و نشستم پشت میز. بازش کردم. عیب از سیم بود، راست می‌گفت. ولی سیم یدکی اون مدل رو تو مغازه نداشتن. هی این دست و اون دست و چیکار کنیم، گفتم همینو یه طوری سر هم می‌کنیم تا بعد. گفت آره، بعد خودم می‌خرم و عوضش می‌کنم.
داشتم جمع‌ش می‌کردم دیگه. خیلی تشکر کرد. گفتم برام دعا کن؛ من خیلی محتاج دعا هستم. یه نگاه انداخت و گفت بهت نمیاد به کسی ظلم کرده باشی. گفتم به خودم خیلی ظلم کردم. دعام کرد. خوشحال شدم. راستش من وقتی آدما دعام می‌کنن خوشحال میشم.
همزن رو دادم بهش و گفتم پیکی حساب کن. کارت کشید و بازم تشکر کرد و رفت. اینا رو گفتم تا به اینجا برسم. من خیلی شبیه آدمای مهربونم. ولی مهربون نیستم. من از اینکه کار آدما رو راه بندازم، خوشم میاد. کیف می‌کنم راستش. و گمونم اگه کیف نمی‌کردم می‌تونستم بگم مهربونم. ولی حالا چی؟ اگه همه‌ی این کارها بخاطر همون جایزه باشه چی؟ شبیه جایزه‌بگیر‌های فیلم‌های وسترن. اونا اهمیتی نمیدن که گرفتن مجرم‌ها چه اهمیتی داره، چه فایده‌هایی داره. اونا جایزه رو می‌خوان.
خیلی کندوکاو کردم و می‌کنم. تا بتونم مچ خودمو بگیرم. باید سعی کنیم از روی احساس وظیفه کاری انجام بدیم. من در این باره مطمئن نیستم. شیرینیِ اون حال خوب بهم مزه میده. این با عشقِ بی‌قید و شرط خیلی تفاوت داره؛ خیلی فاصله داره. هنوز نتونستم بفهمم باید چیکارش کنم. گمونم یه راهی باید داشته باشه.

شب یلدالوازم خانگیمهربانیکارما
بنده‌خدایی بین بندگان خدا، در جست‌وجوی حقیقت، علاقمند به قلم، آشنا به صنعت
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید