تصمیم گرفتم #مثنوی_معنوی #مولانا را بخوانم.
میدانم که فهم کتاب نیازمند پیشآمادگیهای ادبی و عرفانی است.
اما در همان شروع #کتاب ،شرحی از استاد فقید #بدیعالزمان_فروزانفر آورده شده که گاهی فهم دقیق برخی عبارات آن هم برایم دشوار است ☺️
با این حال ترجیح میدهم برای آشنایی با این اثر بزرگ ادب پارسی آن را بخوانم.
چه اینکه همیشه حسرت خواندن مثنوی و شاهنامه و... را داشتهام.
تازه دفتر اول را شروع کردهام. ابتدای دفتر اول برایمان آشناست چرا که آن را پیشتر در کتابهای درسی خواندهایم.
کمی جلوتر از ابیات ۳۵ به بعد، مولانا داستان پادشاهی را تعریف میکند که برای شکار عازم شده بود و در مسیر کنیزی را دید و عاشق آن کنیز و شد پولی پرداخت کرد و کنیز را خرید.
اما به محض خریدن کنیز، کنیز به سختی بیمار شد.
در اینجا مثالهای جالبی درباره این اتفاق میزند:
آن یکی خر داشت و پالانش نبود
یافت پالان ، گرگ خر را ربود
کوزه بودش ، آب مینآمد بدست
آبرا چون یافت خود کوزه شکست!
در ادامه پادشاه طبیبان حاذق را خبر میکند و به آنها میگوید:
جان هر دوی ما در دست شماست که جان من به جان او (کنیز) وصل است! و مژده میدهد که در صورت درمان، دُرّ و مرجان به او میدهد.طبیبان از شنیدن این حرف پادشاه شادمان شدند و در عین «غرور» از خود و علمشان تعریف کردند و اطمینان دادند که به راحتی کنیز را درمان میکنند:
جمله گفتندش که جان بازی کنیم
فهم گرد آریم و انبازی کنیم
هر یکی از ما مسیح عالمیست
هر الم را در کف ما مرهمیست
و اینجا این بیت بسیار زیبا و پر معنا میآید:
گر خدا خواهد نگفتند از بطر
پس خدا بنمودشان عجز بشر
بطر = غرور
در واقع چون با غرور، یاد خدا نکردند و نگفتند اگر خدا بخواهد میتوانیم درمان کنیم، پس خدا آنها را از درمان عاجز کرد.
واقعاً همین میزانِ کم از مثنوی خواندن هم برایم لذتبخش است.