خط اصلی این #رمان درباره یک #مهاجرت اجباری است.مهاجرانی که هر یک به دلایلی مشابه چون ترس از #تجاوز و #قتل و غارت، آواره شدهاند و به امید رهایی، از مرزهای #مکزیک به سمت #خاک_آمریکا مهاجرتی غیرقانونی را در پیش گرفتهاند.هرکدام داستان #زندگی خود را دارند و در مسیر این مهاجرت به هم پیوستهاند.
اما همانطور که انتظار میرفت در این مسیر و پیش از رسیدن به #آزادی مورد انتظارشان، اتفاقاتی برایشان رخ میدهد...
من این کتاب را با ترجمه هاجر شُکری و امانا... ارغوان از نشر دُر قلم که ناشری از شهر بجنورد است را خواندم.ترجمه بسیار شیوا بود ولی اشتباههای تایپی در آن دیده میشد. در انتهای کتاب یادداشت نویسنده را پای این کتابش خواندم. آن هم برایم بسیار جذاب بود. تمام سوالاتی که در خصوص نویسنده کتاب در طول خواندن رمانش به ذهنم رسیده بود را پاسخ داد! اینکه خودش مهاجر نبوده و اقامت آمریکا را هم داشته اما رفتارهای تبعیضآمیز و نژادپرستانه آمریکاییها با مهاجران او را به این فکر وا داشته که داستانش را در اینباره بسازد. اینکه چند سال برای نوشتن این رمان زمان گذاشته و تحقیق کرده است.
بعد از خواندن کتاب به این فکر میکنم که رفتار ما با مهاجران چگونه است؟! به عبارتی رفتار ما با افغانها چگونه است؟! آنها که هم رنگ پوستشان همچون رنگ پوست ماست و هم زبان و فرهنگشان تشابهات زیادی با ما دارد که حتی بیشتر از این! زمانی که خط مرزهایمان به شکل امروزی نبود، از ما بودند!
اغلب مهاجران دزد و متجاوز و قاتل نیستند! هر کدامشان به روزنه امید زندگی بهتر، شهر و دیار و خانوادهشان را رها کردهاند و احتمالاً سختی های بسیاری تحمل کردهاند.
سنگینی نگاهمان را از رویشان برداریم...
رمان بسیار جذابی بود و خواندنش را حتماً پیشنهاد میکنم.