Special N9NE
Special N9NE
خواندن ۶ دقیقه·۲ سال پیش

آخرین روزهای یک زندگی کوتاه : افغانستان

این پست ترجمه ای است از ویدیو ای به نام :

TED talks : a photographic journey through the taliban's takeover of Afghanistan

که توسط خانوم Kiana Hayeri نقل شده است.



سال گذشته، در حالی که به بیستمین سالروز ورود آمریکا به افغانستان رسیده بودیم ، من چندین ماه را صرف عکسبرداری از اصلاحات و تغییرات سریع در افغانستان کردم. در آن زمان ، من میخواستم این ماموریت همانند نامه ای عاشقانه برای سرزمینی باشد که من به مدت هفت سال آن را خانه خطاب میکردم، نمیدانستم که این، تبدیل به نامه خداحافظی با آن افغانستانی میشود که میشناختمش.

همراه با همکاران محلی شجاعمان ما به سراسر افغانستان سفر کردیم تا مشاهده کنیم که این 20 سال اخیر چه تاثیری بر مردم گذاشته است. من مخصوصا مشتاق به شنیدن سخن های جوانانی بودم که بعد از ورود آمریکا و در جامعه ای رو به آزادی رشد کرده بودند. آن ها در جهان فیسبوک، توییتر، فیلم ها و شوهای تلویزیونی آمریکایی بزرگ شده بودند. جهانی از آزادی و فرصت های جدید. آن ها همچنین جنگ ، تروریسم، فقر و آوارگی را تحمل کرده بودند و با مشقت زیر سایه حکومت فاسد و تهدید همیشگی بمبگذاری انتحاری زندگی کرده بودند. در حالی که جوانان مناطق روستایی، خود را قربانی شده یا در حال جنگ برای هر دو طرف درگیری متصور می شوند، جوانانی که در شهر ها زندگی می کردند گزینه ها و رویا های بیشتری داشتند. بسیاری از مردان و زنانی که ما با آنها ملاقات کردیم متوسل به آخرین پرتو های امید بودند، در حالی که کشور به دلیل خروج آمریکا و تصاحب قریب الوقوع طالبان در حال غرق شدن در تاریکی بود. برای من مواجهه با این ، شروعی برای یک پایان بود.

میخواهم شما را به سفری ببرم، سفری به ماه هایی که منتهی به تصاحب افغانستان بدست طالبان شد و به شما تصاویری از مردمی که در این زمان گذار زندگی می کنند نشان دهم.

در آپریل گذشته، من در کنار دو پسر نوجوان که به دلیل "اتهامات سیاسی" که در حقیقت عبارتی برای کمک به طالبان بود، در سطح سرد سیمانی زندان نشستم. محمد آصف 14 ساله دو برادر داشت که برای دو طرف درگیری مبارزه میکردند، یکی برای طالبان و دیگری برای ارتش. او تصمیم گرفت راه برادرش که در 16 سالگی عضو طالبان شده بود و قبل از اینکه به 20 سالگی برسد کشته شده بود را ادامه دهد. از هر دو پسر پرسیدم که خودشان را در 10 سال آینده تصور کنند. محمد آصف چیزی نگفت و شانه بالا انداخت. من او را تشویق کردم تا بیشتر تلاش کند و خود را بیرون سلول های بی روح زندان ببیند. او چند بار تلاش کرد و ناگهان پاسخ داد "نمیدانم ، احتمالا تا آن موقع مرده ام"

در همان سفر، ما به قله کرسای رفتیم، جایی که در آن زمان به عنوان خط مقدم نیرو های ارتش برای جنگ با طالبان شناخته میشد. دامنه کوه مملو از پایگاه هایی بود که سربازان و واحد های شبه نظامی را شامل میشد. بیشتر جنگجویان در اوایل دهه بیست سن خود بودند. بعضی از آنها نوجوان بودند. تقریبا تمامی آن ها ماه ها بود که به خانه نرفته بودند. در آن زمان، واحد تقریبا هر شب در کمین نشسته بودند. مردان جوان تمام شب را بیدار میماندند و میجنگیدند و شیفت عوض میکردند تا بتوانند خواب کوتاهی در طول روز داشته باشند.در دوم جولای ، یک ماه و نیم قبل از تصاحب افغانستان بدست طالبان، آن ها به قله کرسای حمله کردند. فقط از واحد شبه نظامی 19 مرد کشته شدند و 25 نفر دیگر گروگان گرفته شدند. همه این مردان جوان میراث ورود آمریکا بودند.

با حفیظه آشنا شوید. جنگ او را از روستایش بیرون راند و پسرانش را به دشمنان هم تبدیل کرد. جنگ بین خانواده او رخنه انداخت زیرا فرزندانش وارد راه های متفاوتی در زندگی شدند. پسر بزرگش به واحد شبه نظامیان علیه طالبان پیوست و دیگری عضوی از طالبان شد و همچنین دو پسر کوچکترش به استخدام ارتش درآمدند. در اینجا او یک زخم باز بر روی گلویش را نمایان میکند، زخمی که پزشکان معتقد اند ناشی از غم و اندوه است.

در طول بازدید من از موسسه ملی موسیقی افغانستان که اولین و تنها آموزشگاه موسیقی در افغانستان است، من با دختری 17 ساله به نام سمبل آشنا شدم که نوازنده ویولون فوق العاده ای بود. او نماد نسلی بود که نسبتا با آزادی بزرگ شده بودند، چیزی که در یک شب از آنها دزدیده شد. خانواده سمبل از یکی از محروم ترین مناطق افغانستان می آمدند. پدر او چندین بار توسط طالبان به دلیل حضور دخترش در مدرسه موسیقی مورد آدم ربایی قرار گرفت. پس از سقوط کابل، طالبان به آن موسسه موسیقی حمله کردند و ساز ها شکسته شدند. در 26 آگوست، سمبل و عمو/دایی اش وقتی که بمب انتحاری در میان مردم منفجر شد، به همراه هزاران افغان بیچاره و ناامید در بیرون از فرودگاه در حال فرار بودند. سمبل از این تهاجم جان سالم به در برد اما رویا اجرای موسیقی در افغانستان نابود شد، همانطور که 170 تن از کسانی که در آن روز در کنار او بودند نابود شدند.

در طول آن تابستان آخر، ما شاهد این بودیم که کشور به سرعت تحت اختیار طالبان قرار میگرفت. وظیفه یکی از همکارانم رصد کردن مناطق سقوط کرده بود، وظیفه دیگری شمارش مردان سقوط کرده. ما با بهت و نا امیدی نظارگر این بودیم که 20 سال پیشرفت در زمینه حقوق زنان، آموزش و آزادی بیان در 20 روز ناپدید شد.

در 15 آگوست ، روزی که طالبان کابل را تصرف کرد، من ساعت 4 صبح خانه ام را ترک کردم و به سمت فرودگاه حرکت کردم تا از مردم افغان که با یاس، با وجود پیروزی قریب الوقوع طالبان سعی داشتند از کشور خارج شوند، تصویربرداری کنم. تا ظهر، سربازان طالبان در خیابان ها راهپیمایی میکردند و تا اوایل عصر، آنها ارگ (کاخ ریاست جمهوری افغانستان) را احاطه کردند. این یکی ازسخت ترین تصمیمات زندگی من بود که آن روز کشور را ترک کنم. وقتی که داشتیم با عجله به سمت فرودگاه میرفتیم، صد ها نفر در خیابان ها حراسان به جهت های مختلف میدویدند. هیچوقت ترسی که در چهره مردم بود را فراموش نمی کنم. من احساس گناه زیادی را درونم حس میکردم، گناهم این بود که میروم، گناهم این بود که توانایی رفتن دارم. قلبم شکسته شده بود زیرا میدانستم که احتمالا دیگر نمیتوانم بازگردم، نمیتوانم به خانه ای برگردم که مرا نه فقط به عنوان یک عکاس بلکه به عنوان یک انسان شکل داده بود.

بسیاری از افغان ها بعد از سقوط، غرق در غم و ترس شده اند. به تازگی با سمبل و حفیظه در ارتباط بودم تا ببینم اوضاع آنها بعد از سقوط چگونه است. سمبل در حالی که به دنبال رویا هایش در اروپا میدود، سعی میکند تا روح زخم خورده اش را التیام ببخشد. حفیظه به روستا برگشته تا مدتی را با پسرانش بگذراند. زخم او هنوز بهبود نیافته است. من هنوز مجبورم که امیدم را زنده نگه دارم. امید برای کشوری با زخم های باز، که در حال مبارزه برای التیام است.

افغانستانزندگیطالبانtedافغان
اندروید دولوپر ؟ بله.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید