𝐉𝐢𝐧
𝐉𝐢𝐧
خواندن ۱ دقیقه·۴ ماه پیش

متاسفم امبر!


-اسمش امبر بود. اون مثل همه نبود. خیلی عجیب بود.تو نوزادی شبا از اتاقش صدای خرخر میومد و حتی یکبار با چشمای خودم دیدم که دستو پاهاش برعکس شده بود. از دو سالگی میتونست عین یه آدم بزرگسال صحبت کنه.وقتی پنج سالش بود، قبل از اینکه مادرم فوت کنه، اومد تو حیاط پشتی و بهم گفت:مامان بزرگ اومد تو خوابم و به من گفتش که وقتی که مُرد با گردنبندش خاکش کنیم. اون روز از دستش عصبی شدم؛ اما وقتی هفته بعد مادرم مرد و وصیت نامشو همراه با گردنبندش تو کشو پیدا کردم، معلوم شد که اون دختر معمولی نیست. ۱۵ سالش بود که ما اونو پیش روانپزشک بردیم. گفتن که امبر بیماری روانپریشی و اسکیزوفرنی داره. یک هفته بیشتر تو بیمارستان بستری نشده بود که فهمیدیم یکی از بیمارای دیگرو تو دستشویی خفه کرده و شیش ضربه چاقو به پیشونیش زده. مجبور شدیم ببریمش تیمارستان و بستریش کنیم. یک ماه بعد بهمون خبر دادن که امبر خودکشی کرده و وسط پیشونیش یک چشم سوم در آورده. اونجا بود که فهمیدم چشم سومش از نوزادی یا حتی جنینی باز بوده...


من نمیدونستم که اگه بخاطر بچه دار شدن با شیطان مذاکره کنم و بجاش وقتی باردار شدم روح امبر رو بهش بفروشم انقدر ممکنه عذاب بکشم.


اگه گفتید تو گردنبند مادربزرگش چی بود؟
اگه گفتید تو گردنبند مادربزرگش چی بود؟


اسکیزوفرنیترسناکشیطانچشم سوماختلال روانی
𝐓𝐡𝐨𝐬𝐞 𝐰𝐡𝐨 𝐜𝐨𝐮𝐥𝐝 𝐧𝐨𝐭 𝐡𝐞𝐚𝐫 𝐭𝐡𝐞 𝐦𝐮𝐬𝐢𝐜 𝐭𝐡𝐨𝐮𝐠𝐡𝐭 𝐭𝐡𝐚𝐭 𝐭𝐡𝐨𝐬𝐞 𝐰𝐡𝐨 𝐝𝐚𝐧𝐜𝐞𝐝 𝐰𝐞𝐫𝐞 𝐜𝐫𝐚𝐳𝐲.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید