عاطفه همیشه بهمون میگه رابطه همه چیزه.به نظرم درست هم میگه.
چیزی که توی رابطه خراب شده رو فقط میشه توی رابطه درمان کرد.
از جمله چیزایی که در مورد اینجا دوست دارم همین اهمیت دادنشون به رابطه ست.اینجا فقط قرار نیست که روی بچه کار بشه و اصطلاحا بچه تربیت بشه. بلکه رابطه ها سنجیده میشه.رابطه ی مادر کودک.یکی از کارهایی ک در ابتدا میکنند هم همینه که رابطه رو تحت نظر میگیرن و تحلیل میکنند.
اما چیزی که این چندجلسه اخیر خیلی برای من به چشم اومد این موضوع بود که رابطه مادر با خودش هم مهمه و لازمه که بررسی بشه.مادر وقتی رابطه اش با خودش رابطه ی سالم و با شفقتی باشه میتونه نسبت به کودکش هم شفقت داشته باشه و گاها خشم از خودش رو روی بچه خالی نکنه.همین الان به ذهنم رسید اگر وی اجازه بده یه تست شفقت از مادرها بگیریم.واقعا به نظرم جالب باشه.البته قبلش باید سوالاتش رو بررسی کنم ببینم اوضاع چطوره.
مادرها در جلسه همگانی خیلی کمتر و در جلسه انفرادی خیلی بیشتر از خودشون صحبت کردند.تعدادیشون به خودشون و شرایطی که پشت سر گذاشته بودن اشاره میکردن.اما اشاره شون تقریبا با شرم بود.اینکه حس میکردن اینجا جاش نیست نیست.اینکه دارن بیش از حد حرف میزنن.اما واکنش هاشون نشون میداد که چقدر این گفتن براشون لازمه و چقدر نیاز دارن بگن.
مامان ن موقع صحبت به گریه افتاد.معتقد بود قبلا ها خیلی مادر صبور و خوبی بوده ولی الان نه.من خیلی غصه خوردم و واقعا دلم میخواست برم بهش بگم من قبلا تو رو ندیدم ولی الانت رو که میبینم تو واقعا مادر خوبی هستی.این رو از رفتار خودت نمیگم بلکه از رفتار بچه هات میگم.دوست داشتم بگم ما به مادر به اندازه کافی خوب نیاز داریم...
مادر ن میگفت من همه ی علت هاش رو میدونم اما برای بهبود نمیتونم کاری انجام بدم. نمیدونم که این حس از کجای من میاد و چرا درون منه.گفت ن میگن تو مامان بدی هستی و ما رو دعوا میکنی.من نه خواهر دارم نه برادر و دلم نمیخواست بچه هام اینطوری باشند.
با مامان س به گریه افتادم.س واقعا باهوش بود.اولین بار بود چیزایی که عاطفه میگفت رو به چشم دیدم.حقیقتا از این حجم از هماهنگی هنگ کرده بودم. برای س تشخیص اوتیسم داده بودن اما نشونه هاش منطبق با اوتیسم نبود.کاملا چیزی که دریافت میشد سندروم صفحات الکترونیک بود...
دوتا از بچه ها در تکلم مشکل داشتن.هنوز حرف نمیزدن.معمولا اونایی بودن که خیلی تنها گذاشته شده بودند.البته نه همشون.
اضطراب جدایی هم شایع بود اما علتش رو نمیدونم.
وی معتقد بود که باید بذاریم بچه ها خودشون خیلی از چیزا رو تجربه کنند و به اگاهی برسن.ما فقط میخونیم یه اگاهی بدیم بهشو بدون دلیل منطقی و بدو سرزنش و بدو غرغر و... اینکه خوداگاهی بچه بالا بره خیلی مهمه.وی توضیح داد که اگاهی دادن با ترسوندن فرق داره و اگاهی دادن بدون هیجان ابراز میشه.
گفتن اینکه خودت فلان کن و خودت چنان کن به بچه حس طرد شدگی میده.یا در واقع ممکنه بچه رو اجتنابی کنه.
یادم میاد عاطفه هم خیلی این حرف رو میزد.میگفت کار مادر این هست که رنج بچه رو ازش بگیره.زهرش رو درون خودش حل کنه و دوباره به بچه برگردونه.در واقع یعنی لازمه که بچه بفهمه ما میدونیم چه احساس یا نیازی داره و بهش بی توجه نیستیم.
وی یه حرف قشنگ دیگه هم زد اینکه گفت تحمل نکنید مسایل رو.وقتی شروع میکنید به تحمل کردن یهو یه جا منفجر میشید.
فعلا این از این.تا ببینیم بعدا اوضاع چطور پیش میره.الان خیلی پراکنده نویسی دارم.مهمه که همون روز شروع کنم به نوشتن تا این پراکندگی کم شه.