امروز با چندتا قانون و زمینه رفتم.اول از همه این بود که یک تسهیلگر باشم نه یک رهبر.
برای بچه ها بازی نچینم بلکه در بازیشون همراهی کنم و صدالبته دخالت نکنم.
دومین قانون این بود که با همه ی بچه ها ارتباط بگیرم و اینطور نباشه که صرفا با یکی دوتا از بچه ها مشغول شم.در واقع درستش اینه که تسهیلگر(که مربی و معلم نیست) استقلال بچه ها رو زیر سوال نبره و فقط دورا دور نظارت کنه و گاها غنی کنه.
مثلا یادمه جلسه قبل وی تعدادی در یا وسایل بازی یا قوری به مهرسا ک داشت خاله بازی میکرد داد و فقط گفت اینا رو اونطرف پیدا کردم و احتمال دادم به کارت بیاد. و به این وسیله بدون دخالت در بازی بچه کلی بازی که داشت انجام میداد رو غنی کرد.
اینبار وارد شدم...
به بچه ها و بعد به مادرها سلام کردم.وارد زمین بازی شدیم.ماهان و رزانا و آیین کم سن ترین ها هستند.سینا و راتین بزرگترند. با هر سه این ها خیلی سخت میشه ارتباط گرفت.یا شاید برای من سخته؟
به بچه ها و بعد به مادرها سلام کردم.وارد زمین بازی شدیم.ماهان و رزانا و آیین کم سن ترین ها هستند.سینا و راتین بزرگترند. با هر سه این ها خیلی سخت میشه ارتباط گرفت.یا شاید برای من سخته؟
سینا میخواست بیاد پایین اما نمیتونست.گفت بغل! یکی دوبار تکرار کرد و من بغلش کردم.وی بهم تذکر داد ک نباید بغلش میکردی.خودمم بلافاصله فهمیدم ک اشتباه کردم اما هول کرده بودم و سریع واکنش دادم.
وی توضیح داد که نباید راهنمایی کنی و نباید بگی خودت میتونی و اینها
مثلا میتونستم دستم رو براش بگیرم تا از دستم کمک بگیره و یا باهاش همدلی کنم.
سینا خیلی باهوشه و خیلی سریع همه چیز رو میفهمه.هایپرسنسه.وقتی ماهان حرف میزد دستش رو میگذاشت روی گوشش.حرکات کلیشه ایی ک داشت توی زمین بازی کمتر شده بود.به نظرم خیلی از وی حساب میبره.
دوبار روی من خاک ریخت.وی از زمین بازی بیرون بردش.
ما با اصوات هیجانی واکنش میدیم ک اشتباهه اما خیلی سخته که بخواهیم این رو مدیریت کنیم چون کاملا برامون عادیه.باید یاد بگیریم هیجان یا احساسمون رو بیان کنیم نه اینکه نشون بدیم.
من نباید بگم وااای.یا واااو.یا افرییین.یا اوه یا هر کدوم از اصوات تایید یا رد کننده.
من میتونم بگم:خوشحالم که خودت تونستی از پله ها پایین بیای!
ناراحتم که داری این چوب رو پرت میکنی!
نگرانم که دوباره اینکار رو تکرار کنی!
دفعه بعد سینا رو بغل نکردم.خودش اومد پایین اما من اینو یادم رفت ک احساسم رو بیان کنم.سینا سکوته.منم سعی کردم ک کنارش سکوت کنم.تا شاید اینطوری ارتباط بگیریم ولی نشد.باید تل
چیز دیگه ایی ک مهمه و بازم به شدت سخته این موضوع هست که حتی چهره ما هم نباید نشانی از تایید یا رد داشته باشه.اش کنم که نخوام ارتباط اضافه باهاش داشته باشم.
یه چیز دیگه ام هست ک مهمه و اونم بحث اخلاقیاته.اگر یکی وسیله ی یکی دیگه رو ازش بگیره.بدون حرف ازش میگیریم و برمیگردونیم.اگر از ما بخواد بگیره.کمکش میکنیم ناکامی سالم رو تجربه کنه:با این توضیح که الان بهش احتیاج دارم وقتی کارم تموم شد بهت میدمش.
و اگر دو کودک سر وسایلی که متعلق به خودشون نیست و برای مجموعه ست دعواشون شد دخالت نمیکنیم.
کمی با ایین و رزانا صحبت کردم.ارتباط با ایین و ماهان وااقعا سخته.نمیدونم چرا اینقدر برام سخته.هر دو فقط در شرایط خاصی صحبت میکنند و این براشون مهمه که در کارشون دخالت نشه.اما کمک رو میپذیرند.
فکر کنم واقعا لازم نیست سعی و تلاش برای ارتباط داشته باشیم.
هما گاها نمیذاره با بقیه بچه ها ارتباط بگیریم.وی گفت این مهمه که گاها باهاش صحبت کنیم که ما مثلا ما مایلیم الان به بازی کردن با ماهان یا مثلا خاک بازی کردن.بعدشم این موضوع ک با با همه به یک انداازه دوستیم و همه رو هم خیلی دوست داریم.