یه معلم چهارم دبستان داشتم که واقعاً چیز خاصی نمیگفت و خود من هم میتونستم تمام چیزهایی رو که میگه خودم بخونم. اما یه استرس طولانی مدت رو توی من انداخت که دقیقاً ۱ هفته دیگه تموم میشه. (البته اینکه برادرم هم اون موقع دقیقا کنکور داشت بیتأثیر نیست). استرس انداختنش این بود که از همون موقع سؤال چهارگزینهای یا به بیان بهتر تست باهامون کار میکرد. همیشه دوست داشتم بدون معلم یاد بگیرم. الان هم که یوتوب و گوگل هستن خیلی بهتر هم میشه یاد گرفت. اما بالأخره میدونین آدم باید توی یه سری محیطها بره و با آدما معاشرت کنه و حتی به زور پدر و مادر هم باید این دوازده سال مدرسه رو بگذرونه. اما بعد از این دوازده سال به نظرم با توجه به اینکه طرف داره به استقلال کامل میرسه، بقیش رو میتونه خودش انتخاب کنه. حالا دوباره خیلی از افراد به زور والدینشون یا تحت تاثیر محیط دبیرستان از فیلتر کنکور رد میشن و باید دانشگاه رو هم بگذرونن. در همین بازه بعضیها میبینن که واقعا دانشگاه بهشون کمک نکرد و انصراف میدن، بعضیها دست و پا شکسته تا تهش ادامه میدن و بیسواد میان بیرون و بعضیها که درصد خیلی کمی هم هست، مطابق با رشتهای که خوندن، کار پیدا میکنن و توی همون کارشون هم موفق هستن!
من هم خیلی دوست دارم جزء دسته آخر باشم ولی بالأخره کدومش مهمه، دانشگاه خوب؟ رشته؟ مهارت داشتن بدون در نظر گرفتن دانشگاه و غیره؟ من دقیقا نمیدونم ولی یه نمونه خاص و با توجه به چیزایی که بابام دیده و بالاخره تجربه بیشتری داره میگه گزینه آخر! نمیدونم این رو برای کم کردن استرس من در مورد کنکور گفته یا نه.
این یه هفته آینده هم میگذره و خیلی برای بعضیها مهمه که درس بخونن ولی من دیگه تحملش رو ندارم. هشت سال کم و بیش داشتم استرسش رو میکشیدم ولی این ۱ سال و نیم آخری خیلی سخت گذشت!
سه سال پیش که داشتم وارد دبیرستان میشدم، میگفتم دیگه چون مدرسه خاصه و من درسم نسبت به خیلیا خرابتره دیگه باید فقط همین امسال رو توی مدرسه خاص باشم و بقیش رو باید به زور اخراج توی یه مدرسه غیرانتفاعی بگذرونم. اما الان دارم به فکر اون موقعم میخندم!
سال دهم هم گذشت و هیچ اتفاقی جز استرس گرفتن از معلمهای بیسواد نیفتاد. من هم توی اون مدرسه که الان هم چون کارنامه بدی داشت منحل شده، موندم. تابستون سال دهم به یازدهم بود که خیلی یهویی من رفتم یه Summercamp و اونجا واقعا بهم فشار اومد که تنهایی سه هفته زندگی با فرهنگهای مختلف زندگی کردم و همین باعث افت تحصیلی شدید من توی سال یازدهم شد.
اما نزدیکای عید سال ۹۸ بود که گفتم بسه، باید فقط به یه چیز فکر کنی و اونم کنکوره که این فیلتر رو هم باید به خوبی رد کنی. یه مشاور مسخره توی مدرسمون بود که با تبلیغ از پانسیونش کرد، من رو هم ترغیب کرد که برم اونجا درس بخونم، واقعا اونجا خوب خوندم، یکم خودم رو کشیدم بالا ولی هنوز هم اون موقع افت رو نتونستم جبران کنم. سه یا چهار ماهی اونجا با پستی و بلندی خوندم و دوباره تابستون هم نسبتا خوب خوندم اما وقتی که پاییز شد و شب زود شروع میشد و شروع اصلی مدارس بود من دیگه کاملا نتونستم خودم رو بکشم بالا، واقعا سخت گذشت.
از بهمن رفتم یه کتابخونه با اینکه نزدیک خونمون نبود ولی اتمسفرش واقعا خوب بود. تا اینکه یه ماه اونجا رفتم ولی دیگه کرونا شروع شد. توی اسفند که مدرسهها تعطیل شد، نبودن و وقت نگذروندن با همکلاسیها یکم منو اذیت کرد. توی عید با دو تا از کسایی که میشناختم، رفتیم یه مهمونسرا، ولی بازدهی خیلی پایین بود و اونجا رو کنسل کردم و بعد رفتم یه پانسیون نزدیک خونمون اونجا هم پستی بلندی داشت که الان توی پستیش هستم و سه هفتهای میشه تقریباً کتابامو آوردم خونه و کم و بیش میخونم. از همیشه جمع گریزتر شدم و استرس داره اسیرم میکنه!
البته اگر تجربی بودم واقعا برام سخت بود که چرا اینقدر من افت داشتم، ولی ریاضی بودن یکم تسکین میده که دستم بازتره. چون هنوز کنکور ندادم هیچی مشخص نیست که رتبهام چند میشه، سر کنکور حالم چطوریه و ... . ولی امیدوارم که بتونم بالاخره به چیزی که توی ذهنم هست برسم!
پاره شدم ولی ارزشش رو داشت. :) هنرجوی مکتب فهم هستم فعلا.