تموم شدددد! بالاخره خداحافظ روزی ۱۴ ساعت کار! سلام آرامش (توام با بی پولی البته)
بعد از رفت و امد مداوم به یک کافه (که بخاطر نزدیکیش به محل کارم انتخابش کردیم) تصمیم گرفتیم بریم یه جای جدید.
البته قبلا هر بار یه جای جدید میرفتیم ولی بخاطر کمبود شدید تایم من چاره ای جز یه مدت تغییر رویه نداشتیم.
خب گفتیم کجا بهتر از سینما؟ پس رفتیم و به تماشای یک فیلم فاخر کمدی نشستیم و حرص بردیم...چیزه، فیض بردیم!
***

از همون اول که بالاخره راه خودمون رو از راهرو های پیچ در پیچ سینما پیدا کردیم وارد سالن شدیم، با جیغ جیغ های فوقالعاده اعصاب خرد کنی مواجه شدیم که تا خرخره مملو از صحنه های دعوا و نعره کشی چند نفر بود که گویا دنبال بدهی شون دنبال برات امینی و خانواده اش اومده بودن.
اقا برات که دار و ندارش رو تو بورس باخته بود و با چند تا خانواده دیگه داخل یه محوطه گاراژ مانند و زشت زندگی میکرد تونست به زور و بلا دو ماه وقت از دادگاه بگیره تا بفهمه میخواد چیکار کنه.
بعد از چند دقیقه زد و خورد شدید، فهمیدم با چی سر و کار دارم، ولی بیاید به ادامه قصه برسیم.

ماجرا وقتی جالب تر میشه که یعقوب، صاحب خونه مهربون که اجازه داده رایگان داخل گاراژ زندگی کنن دچار یه تورمور بدخیم مغزی میشه که باعث میشه نهایت تا یک هفته دیگه زنده بمونه (البته خودش نمیدونه). از طرف دیگه این یعقوب خان برنده جایزه ۳۰ میلیارد تومنی رویداد هموطن خوشبخت شده
ولی مشکل اینجاست که جایزه تا دو هفته بعد بهشون داده نمیشه!
پس از کلی التماس کنار اقای دکتر، دکتر بهشون پیشنهاد میکنه سعی کنن تا جای ممکن اقا یعقوب رو شاد نگه دارن که شاید بتونه تا موعد جایزه دووم بیاره. اینجاست که ماجراهای اقا برات شروع میشه...
پایان اسپویل
دیدید؟ ایده اولیه قصه واقعا خوب بوده به طوری که وقتی خلاصه قصه رو میخونید میگید احتمالا با فیلم خوبی طرفیم، اما اجراش؟ صادقانه بگم یه فاجعه تمام عیار بود.
اگه بخوام مشکلات این فیلم رو دونه دونه نام ببرم یحتمل باید یه پست جدا براش بنویسم، اما به طور خلاصه با سه چیزش مشکل داشتم.

کمدی این فیلم تماما بر جیغ جیغ، دیوونه بازی، به در و دیوار کوبیده شدن، و البته لگد زدن شخصیت ها بر همدیگه استواره تا خنده به معنای حقیقی کلمه چیپی از مخاطب بگیره.
شخصیت های این داستان لهجه عجیبی دارن، از هر فرصتی برای رقص های مسخره استفاده میکنن، و تا جایی که بتونن بهم میگن عنتر.
صادقانه بگم تا پایان فیلم به سختی موفق شدم دو بار لبخند بزنم، و به نظر فقط من نبودم چون تا پایان فیلم به جز یکی دو تا خنده خیلی یواش چیزی از بقیه افراد داخل سالن نشنیدم.

فضای این فیلم به قدری دلگیر و سیاهه که انگار از یه فاجعه تمام عیار فیلم ساختن (درحالی که برعکسش اتفاق افتاده!). شخصیت ها همیشه غمگینن و لحظه ای دوستی و ارامش بینشون دیده نمیشه. پسر برات صرفا چون پدرش بهش گفت سیگار نکش با لگد سنگ به صورت پدرش میزنه. افراد همه تلاش شون رو برای ازار دادن همدیگه میکنن که در راستای گرفتن یه خنده چیپ از مخاطبه.
وقتی باهم مشکل پیدا میکنن به سمت هم نارانجک میندازن، بدون توقف حرف های فوق ابلهانه میزنن انگار همه شون دچار نوعی ضربه مغزی شدن.
شاید بگید این فیلم راجب قشر ضعیف تر جامعه ست، اما چیزی که این فیلم رو با فیلم و سریال های جذاب تری مثل آینه بغل و دودکش متفاوت میکنه فضای بین افراده که به معنای حقیقی کلمه با نفرت پر شده و به هیچ وجه راجب علل این رفتار ها توضیحی داده نمیشه.
در واقع افراد در این فیلم به حرومزاده های تمام عیار پولدار و حرومزاده های تمام عیار بی پول تقسیم میشن.

رویداد ها داخل این فیلم به صورت رگباری اتفاق میوفتن. توضیح زندگی برات تو دو دقیقه، حمله طلبکارها، غش کردن یعقوب، پی بردن به سرطان داشتن اون، برنده جایزه شدن، عشق یعقوب به مادر یکی از شخصیت ها (از ویژگی فیلم های بد اینه که به سختی اسم یکی دو تا شخصیت یادتون میمونه چون خوب بهشون پرداخته نمیشه)، جنگ برای شوهر دادن یک زن مسن از طرف هر یک از شخصیت ها به یعقوب، عروسی اونها، درخواست های نامعقول شون و...
به هر کدوم از این اتفاقات و طبعاتش در به سختی در حد دو سه دقیقه پرداخته میشه و باقی فیلم شاهد جیغ جیغ شخصیت ها سر همدیگه ایم (به طوری که واقعا نمیشه فهمید دیالوگ شون دقیقا چیه)
***

از سالن اومدیم بیرون و رفتیم به سمت پارکی که پیدا کرده بودم که با وجود کوچیکیش جای دلوازی بود، فقط مشکل این بود که هیچ کدوم ناهار نخورده بودیم!
از یه خانوم مهربونی ادرس پرسیدیم و رسیدیم به یه کافه که صاحبش نبود.
بعد نیم ساعت انتظار پسری همسن و سال خودم با قیافه عجیب و لوچ وارد کافه شد، انگار همین الان ...اومم...
«یه الویه لطفاً»
«اها باشه»
سری برام تکون داد و شروع کرد به درست کردن یه چیزی اون پشت، یه ابروم رو بالا دادم و پرسیدم:
«اماده ست یا باید درست کنید؟»
سرش رو مثل یه فنر زوار در رفته تکون داد و جوابم رو داد:
«نه بابا اماده ست»
در نهایت دو تا لیوان هات چاکلت گذاشت جلوم.
با یه لبخند کج و کوله گفت:
«اینو میخواید دیگه؟»
«نه داداش گفتم غذای روز، ایناها اولیویه رو میگم»
به هات چاکلت اشاره کرد و گفت
«خب اینو میگی دیگه»
«نه میگم الویه، اولیویه، ایناها اینجا نوشتی»
«خب همینه دیگه»
«بابا دارم میگم غذای روزت رو میخوام، نیگا نوشتی الویه»
«خب منظورت همینه دیگههه»
باز سینی هات چاکلت رو تکون داد.
در حالی که دهنم باز مونده بود یکی از اون پشت گفت:
«سفارش مارو نمیارید؟»
در نهایت لخ لخ کنان رفت و هات چاکلت رو بهشون داد، منم دوباره منتظر شدم.
-خب دیگه الان باید فهمیده باشه چی...
«خب شما چی میخواستی؟»
به سقف نگاه کردم
«اها الویه، خب بگو دیگه!»

پس از کلی منتظر موندن مشغول شدیم و کمی باهم قدم زدیم. میدونید جالب ترین بخشش اینه که هر دو مون بی وقفه حرف میزنیم و هیچوقت حرف کم نمیاریم، در حالی که راجب ماجراهای من حرف میزدیم با دسته از ارازل ته پارک مواجه شدیم، جلو رفتم و پشتشون رو نوازش کردم.

اروم اوردمش جلو تا از نزدیک ببیتش، چهره اش درست مثل هر دختر دیگه ای شده بود که یه موجود کیوت دیده و لبخند زده بود.
وقتی هوا زیادی سرد شد اسنپ گرفتیم، درحالی که منتظر اسنپ بودیم حسابم رو چک کردم، باورتون نمیشه چقدر رقم داخل حساب زود میاد پایین.
بالاخره پراید سفید رسید، در رو براش باز کردم تا سوار شه.
راننده مودبانه بهم گفت:
«ببخشید تشریف میبرید به سمت ورودی مترو؟»
با متانت سری تکون دادم و گفتم:
«من آنلاین پرداخت میکنم نگران نباشید»
صدای خنده خفه ای به گوشم رسید و پ گفت:
«بله به سمت مترو میریم»
کاش من دیگه وقتی درست نشنیدم طرف چی گفته جوابی ندم...پ که معلوم بود به زور جلوی خنده اش رو گرفته بود نوارشم میکرد تا این ضربه روحی رو رد کنم.
«راستی تو از کدوم ایستگاه برمیگردی؟»
پ خیلی جدی نگام کرد و گفت:
«بابا من که آنلاین پرداخت میکنم»
باهم خندیدیم، خب سوتیه پیش میاد دیگه (البته این باعث نمیشه مغزم هر شب قبل خواب بهم یادآوریش نکنه)
***
پ.ن۲: خریدن موتور داره روز به روز سخت تر میشه، راهی برای استخراج پول از کارفرمای بد قول به ذهن تون نمیرسه؟
پ.ن۳: چرا باید یه فیلم کمدی درجه هشت تا خرخره پر از موسیقی حماسی بازی های فانتزی و ارباب حلقه ها باشه؟:/
پ.ن۴: میدونم بخش بعد نقد خیلی بی نظم شده ولی باور کنید نمیتونم موقع فکر کردن به یه سری خاطرات ذهنمو نظم بدم🙃