امروز بهت فکر نکردم
بعد از ده ساعت کار وقتی رسیدم خونه از خستگی خوابم برد .
من امروز با همکار جدیدم ارتباط گرفتم باهم صحبت کردیم .
حقیقتا من نسبت به قبل الان بهترشدم
قبل از تو من آدم گوشه گیر کم صحبتی بودم .
میدونی من دیگه از افکار بقیه نسبت به خودم نمیترسم،الان مثله یه آهن داغ چک خورده میدونم هر چی باشم ارزشمندم
گرچه من با تو به این دستاورد رسیدم
با نامرئی بودنت، با کم محبتی نسبت به من.
من به مهمونی دعوت شدم که صاحب خانه اصرار زیادی به دعوت من داشت و من از این ارادت صاحبخانه خوشم اومد اومدم ،اما وقتی وارد شدم دیگه کسی نبود نه صدای شادی نه بوی کیک شکلاتی هیچ چیز نبود،
رنگ دیوار ها گرما نداشتن من داخل یه اتاق که خودم در رو بسته بودم
گاهی فقط صدای قدم زدن میشنیدم
دلخوش به حضور صاحبخانه
اتاقی که داشتم هرروز برام کوچیکتر تاریکتر میشد، دیوار ها تیغ داشتن من هر روز با گریه زخم هامو میبستم.
تااینکه در رو برای خودم باز کردم خسته شده بودم ،ترک کردن اون اتاق کاری بود که باید زودتر انجامش میدادم .
