توجه! این یادداشت، درد دل یک شخص کنکوری است که سعی دارد کمی از فشار روانی خود بکاهد. اگر تمایل به این احساسات ندارید، از خواندن آن پرهیز کنید.
من قصد ندارم که باعث ناراحتی و رنجش خاطر شما بشم و صرفا با انتشار این نوشته، کمی خودم رو آرام میکنم و از به فنا رفتن خودم در این مدت میگم.
خسته شدم از این روزا. از آجر به آجر اون قرائتخونه بدم میاد. از برگ برگ اون کتاب تستا و موسساتی که فقط به فکر کسب درآمد از کشتن روح و روان و استعداد دانشآموزا هستن خسته شدم. از مدرسه هایی که تبدیل به کارخانه ساخت ماشین آلات کنکور! شدن بدم میاد. دیگه احساس خاصی به پدیده ها و روزمرگی ها ندارم.
تو با من کاری کردی که روزا برام دیگه بی معنی بشه. من دیگه آدم نیستم. تبدیل شدم به یه ماشین تست زنی. یکی از ماشین آلات کنکور! هیچ وقت فکر نمیکردم که اینقدر روزا برام بیمعنی بشن. من مبتلا به سرطان شدم. سرطان کنکور.
درمان کردنش زمان میخواد، ولی درمان میشه. البته به شرطی که آدمنما هایی نباشن که بخوان بیمار تولید کنن. بیمارانی ناامید، افسرده، پریشان، نگران و از هم گسیخته.
دارم روزا رو میشمرم و منتظرم زودتر به اون روز لعنتی برسم و بعدش مدتی نفس بکشم. متأسفم که هم سن و سال های من و نوجوون های این مرز و بوم اینقدر تحت فشار و استرس الکی قرار گرفتن و واقعا برای تکتک بچهها اول آرزوی سلامتی و بعد از اون موفقیت دارم.
به جایی رسیدم که حوصله هیچ کاری رو ندارم. حتی گاهی اوقات از خودم هم خسته میشم! اما با خودم میگم میگذره. نمیدونم اصلا نوشتن این چیزا کار درستی هست یا نه. ولی به جایی رسیدم که از همه چیز خسته شدم.
گذر زمان این نفرت رو از بین میبره. هر موقع که میبینم دارم نزدیک تر میشم، خوشحال میشم. و هر موقع از آینده به این روزا نگاه میکنم، حالم بهتر میشه. چون سلامتی خودم رو با ارزش تر از یک برگ کاغذ و ۴ ساعت آزمون میدونم. و مطمئن هستم که این روزا هم میگذره و دنیا بالا و پایین داره. پس قطعا بعد از این سختی ها و رنج ها، حتما احساسات خوب و خوشحالی نهفته هست که خودشو در آینده و گذر زمان نشون میده.
مطمئن هستم که هیچ وقت حسرت این روزا رو ندارم و همیشه خوشحالم که گذشته. امیدوارم هر کسی که این آزمون لعنتی رو داره موفق بشه و نتیجه تلاششو ببینه و مهمتر از همه سالم و سلامت (چه از لحاظ سلامت جسمی چه از لحاظ سلامت روان) باشه.