تهمتن
تهمتن
خواندن ۲ دقیقه·۳ ماه پیش

غباری از جنس من !

گاهی آرزو میکنم کاش این غبار غم از جلوی چشمانم محو شود تا بتوانم درست زندگی را ببینم ، درخت را ببینم ، گل را ببینم ، حرف ها را ببینم ، آن روز زیبا را ببینم ، مادر را ببینم ، آب را ببینم ، نفس را ببینم حتی خودم را ، خودم را هم ببینم. اما حیف، این غبار لعنتی حتی توان حرف زدن را هم برایم نگذاشته. گاهی که به گذشته مینگرم خیال برم می‌دارد که آن موقع ها بهتر بود، حتی میدانم که مثلا آن موقع سال شرایط زندگیم بسیار سخت بوده اما باز هم می‌گویم نه ، جنس آن رنج فرق داشت یا انگار راحت تر بود نمی‌دانم اما گاهی که بیشتر به خودم مینگرم میفهمم که ذهنم از گذشته توهمی بیش به یاد ندارد. توهمی از جنس زیبایی ، شادی ، رنگارنگ بودن.
اما گاهی این توهم آینده را هم در بر میگیرد، خودم میدانم امید چیز خوبیست اما این غبار غم همیشه جلوی چشمانم بوده چه ده سال پیش چه یک روز پیش چه فردا ، همیشه بوده حتی در شاد ترین لحظاتم ، زمان هایی که میخواستم از خوشحالی فریاد سر دهم اما سقلمه ای ذهنم به من میزد که بنشین سر جایت فریاد به تو نیامده یا وقتی با دیدن کودک کاری اشک در چشمانم حلقه میزند اما باز هم ذهنم مثل پتکی بر صفحه احساسم ضربه میزند که گریه هم به تو نیامده است خب به چه دلخوش کنم اگر بدانم گذشته ام توهم است آن موقع هم غمگین بوده ام، اصلا نکند آینده هم همین باشد ؟ میدانی ؟ من خودم میدانم که ذهنم فریبم می‌دهد که آن سال‌های گذشته زیباتر بود اما تو را به خدا بگذارید با همین فریب دلخوش باشم.




پ.ن: سلام بر بروبچ عزیز این متن یکم دلی بود گفتم فضامون عوض شه ❤️

پ.ن۲: آقا ، خانم عیدتون مبارک باشه( البته با تاخیر😀) فردا هم برید طبیعت خوش بگذرانید 🌳😉

پ.ن4: سعی کنید در حال زندگی کنید و اگه خیلی غمگینید حتما برید تراپیست من خودم خیلی برام جواب بوده💐😁

پ.ن4: خیلی دوستون دارم ، خدافظ❤️✌️

رنجدلنوشتهنامهکنکورامید
زندگی شستن یک بشقاب است
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید