ویرگول
ورودثبت نام
فرزین حیرتی مقدم
فرزین حیرتی مقدم📚کارشناس ادبیات 🔍 منتقد ادبی ✍🏻شاعر و نویسنده 🎙گوینده
فرزین حیرتی مقدم
فرزین حیرتی مقدم
خواندن ۱۴ دقیقه·۱۰ ماه پیش

نقدی بر کتاب سرمه ای - اثر حامد عسگری

نقد اشعار کتاب سرمه ای اثر حامد عسگری –نشر نیماژ – چاپ نهم

منتقد: فرزین حیرتی مقدم –کارشناس ادبیات

حامد عسگری از شاعر جوان کشور،متولد سال۱۳۶۱ در شهرستان بم است. این روزها اشعار زیادی از او در فضای مجازی و حقیقی، همرسان شده است. حال قصد داریم که نگاهی منتقدانه به اشعار وی داشته باشیم.

اول از همه آنچیز که در نظر بنده ناخوشایند است، استفاده ی زیاد از واژگانی همچون برنو، ستارخان، کریم خان، کرمان، چای و قلیان است. البته این نکته را نیز باید درنظر داشته باشیم که استفاده مکرر از برخی از واژگان گزینشی توسط شاعر، به مرور زمان تبدیل به امضای شخصی او می‌شود! یعنی زمانی که آن واژه ی خاص را می بینید، حدس می زنید که این بیت یا این شعر از فلان شاعر است.

به اینها می‌گوییم "واژه های نشان دار". واژه های نشان دار، برچسب ایدئولوژیک و شخصی دارند. برای مثال واژه ی شِبَّر و شِبّیر (نام فرزندان هارون نبی (ص) که پیامبر این نام را د مقام صفت برای فرزندان فاطمه (س) به کار بردند که یکی از معانی آن، شیر کوچک است) را در همه ی اشعار سعدی نمی‌بینیم! اما در اشعار برخی از شاعران که گرایش شیعی دارند، بسیار دیده می‌شود. مثل سنایی یا اسماعیلی ها مثل ناصر خسرو و یا در دوره های بعد از آن یعنی در دوره ی صفوی و در اشعار فیض کاشانی، قاآنی و شیخ بهایی.

البته این تنها راه شناسایی شاعر از روی شعر نیست! بلکه موارد دیگری هم مورد توجه است! اعم از ایجاز و اطناب، شیوه ساخت ترکیب های وصفی، اضافی، اسمی، فعلی و... به علاوه ی شناخت منظومه ی فکری، سلایق و علایق خود شاعر.

البته موارد دیگری هم هست که چون ما را از مسیر اصلی دور میکند، از بیان آن ها چشم پوشی کرده و در فرصتی دیگر به تفضیل آن خواهیم پرداخت.

اما اینکه چطور یک شاعر از امضای خودش استفاده می کند هم مهم است! زمانی که برای خلق هر مضمون و معنایی به سبد واژگان خود دست ببریم و به هر بهانه ای آن ها را به کار ببندیم، دیگر جذابیت قبل را نخواهد داشت و مخاطب را دچار انزجارخواهد کرد! اتفاقی که برای حامد عسگری در کتاب سرمه ای افتاده است!

یکی از ویژگی های مهمی که شاعر باید داشته باشد، اشرافیت نسبت به تاریخ، اسطوره ها و شخصیت های اثر گذار ملی و میهنی و محل زندگی خود است! افزایش دانش در این زمینه موجب افزایش توانایی شاعر در خلق مضامین می‌شود! چراکه به راحتی می تواند از آرایه هایی نظیر تلمیح و تضمین یا حتی اسلوب معادله استفاده کند و این یک امتیاز بزرگ است.

با دقت به اشعار حامد عسگری متوجه میشویم که او نسبت به شخصیت های تاریخی و رویدادهای های محل زندگی خود آگاهی نسبی دارد. برای مثال داستان درآوردن چشم ۲۰ هزار نفر توسط آقا محمد خان قاجار.

آقا محمد خان قاجار بعد از فتح کرمان دستور داد که کوه بلندی از چشمان مردم کرمان پیش روی وی بسازند و متاسفانه این اتفاق (یعنی درآوردن چشم ۲۰هزار نفر) به وقوع پیوست. البته «سرپرسی سایکس» تاریخ نویس مشهور، این تعداد را ۷۰ هزار جفت چشم می داند!

گفتنی است که این فجایع در تاریخ به وفور اتفاق افتاده است! از دیگر نمونه ها میتوانیم به «کله منار» اشاره کنیم. در گذشته در برخی از جنگ ها، به ویژه هنگامی که یک سپاه به پیروزی می‌رسید، سربازان، سر اسیرها یا کشته شدگان را می‌بریدند و به شکل یک تپه بزرگ یا منار در می آوردند. از نمونه های آن می توان به نبرد کرتسانیسی اشاره کرد که در آن، آقا محمد خان قاجار با کشته های سپاه گرجی ها یک کله منار مرتفع درست کرد. مصطفی پاشا با کله ی کشتگان ایرانی در جنگ چلدر و تیمورلنگ با کله مردم اصفهان بعد از یورش به این شهر نیز کله منارهایی ساختند که امروزه در محل های کاوش باستان شناسی یک به یک در حال کشف شدن هستند و یا کشف شده اند.

حامد عسگری: چشم قاجار کسی دید و نلرزید دلش / بشنوید از منِ بی چشم که کرمانی نیست.

این بیت به آن حادثه ی تاریخی نیم نگاهی دارد اما خالی از اشکال نیست! مشکل این بیت، ضعف تالیف است! چشم قاجار کسی دید و نلرزید دلش، بشنوید از من‌ِ بی چشم... . از نظر دستوری، می‌گوییم: من دلم نلرزید، او دلش نلرزید. حال اگر من بگویم که: من چشم قاجار کسی را دیدم و دلش نلرزید، کاملا دچار یک اشتباه محرز شده ام. به وضوح این بیت دچار ایرادات در نحو و نگارش است.

حال سعی میکنیم تا جایی که می شود، ابیات دیگر را نیز یک به یک بررسی کنیم.

غزل شماره ۱ بیت ۲:

به زلیخا بنویسید نیاید بازار / این سفر،یوسف این قافله کنعانی نیست!

شاعر در مصراع دوم می خواهد بگوید که در این قافله، یوسف مصری وجود ندارد! پس به زلیخا بگویید که به بازار برای خریدن یوسف نیاید! حال استفاده ی دو دفعه ای از «این» صورت خوشی ندارد!

مشکل بعدی، تحریف در روایت تاریخ است! در قرآن آمده است "اَلَّذی اشتَراهُ مِن مِصْر" ، "آن کس که او را در مصر خریده بود" که مراد از آنکس، عزیز مصر است! در تورات هم گفته شده که یوسف را به بازار مصر بردند و «فوطیفار» که یکی از افسران فرعون بود، او را خرید. بنابراین زلیخا در ماجرای خرید یوسف نقشی نداشت.

بیت ۳: حال این ماهی افتاده به این برکه ی خشک / حال حبسیه ‌نویسی است که زندانی نیست!

مراد از ماهی خود شاعر است! و برکه ی خشک، جهان پیرامون اوست! حال؛ شاعر خود را آن ماهی افتاده در یک برکه ی خشک می داند. سرنوشت یک ماهی با این وضعیت چیست؟ مرگ!. سپس در مصراع دوم می گوید که این وضعیت (این حال و احوال) مانند حال یک حبیسه نویسی است که در زندان نیست! چه ارتباط مفهومی میان این دو مصراع وجود دارد؟! مصداقی که در مصراع دوم برای تکمیل کردن مصراع اول آمده، مصداق مفهومی مناسبی نیست!

جهت آگاهی بیشتر: حبیسه یا زندان نامه، یک گونه ادبی‌ست که زندانی در زندان می نویسد که برخی از آن به عنوان شکوائیه یا سوگ نامه (مرثیه) نیز یاد می کنند. محتوای حبیسه شامل شکایات از رنج اسارت، غم دوری پدر و مادر، دوری از فرزندان، دوری از وطن، هوای بد و ... است. از معروف ترین حبیسه نویسان ایرانی می توان از مسعود سعد سلمان نام برد که نزدیک به نوزده سال در قلعه های دَهِک، سو، ناب و مرنج زندانی بود. از دیگر شاعران حبیسه نویس می توان به خاقانی شروانی، فلکی شروانی و ملک الشعرای بهار نام برد.

غزل شماره 1 بیت 5: با لبی تشنه و بی‌ سمبل و چاقوئی کند / ما که رفتیم ولی رسم مسلمانی نیست.

مصراع دوم در این بیت، برخلاف بیت ۳، از لحاظ مفهوم کلی، کامل کننده ی خوبی برای مصراع اول است! اماجزئیات آن جای بحث دارد. به واژه ی" بی سمبل " توجه کنید! بی سمبل به حیوانی گفته می شود که لب تشنه، ذبح شده باشد ! اما در اینجا در کاربرد "بی بسم الله" به کار رفته که صحیح نمی باشد !

غزل شماره ۲بیت ۲:

بعد ها تاریخ می گوید که چشمانت چه کرد / با منِ تنها تر از ستارخان بی سپاه

در تاریخ ادبیات ما شاهد شخصیت هایی مثل شیخ صنعان هستیم که به دلیل دل بستن به دخترترسا (دختر مسیحی) از مقام معنوی خود فاصله گرفت. او زُنّار (کمربند مخصوص مسیحیان. به نوعی نماد مسیحیت در اعصار گذشته) بست تا به وصل دختر ترسا برسد. حال اگر از شخصی مثل شیخ صنعان استفاده کنیم و بگوئیم که چشمان معشوقش بلای بدی بر جانش انداخته و به واسطه ی این عشق، همه چیز را رها کرده و به این حال و روز افتاده قابل قبول است! اما چرا ستارخان؟! مگر ستارخان درگیر ماجرای عاطفی بوده؟

تقلیل دادن شخصیت های موثر سیاسی ـ تاریخی به داستان های عاشقانه، امری ناپسند است! لذا حتی اگر در حد یک خط، روایت عاشقانه از زندگی ستارخان ارائه می شد، می توانستیم آن را بهانه کنیم. اما چنین روایتی وجود ندارد و یا دست‌کم از پیش چشم بنده گذر نکرده است.

غزل شماره ۳بیت 2: یوسفی که من برایش قافیه سر می برم / از تمام یوسفان شهر کنعانی تر است.

پسوند تر و ترین که معادل آن در عربی با عنوان اسم تفضیل (صفت تفضیلی یا عالی- بر وزن اَفعل و فُعلی) شناخته می شود، برای مقایسه بین دو چیز یا دو کس به کار می رود . برای اسم شهرها و شهروندان، هرگز از این پسوند ها نمی توانیم استفاده کنیم. لذا استعمال آن پسوند ها در این موضع،محل اشکال است! بنابراین هرگز نمی گوئیم: تهرانی تر، رشتی تر، گیلانی تر، کنعانی تر و قص علی هذا.

غزل شماره ۴بیت ۲: آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت / یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد

مصراع دوم این بیت، ضعف تالیف دارد. مراد شاعر این است: یوسف را از چاه دربیاورد و به زندان بیاندازد! یا یوسفِ از چاه درآورده شده را به زندان ببرد یا به سوی زندان بکشاند. لذا شاعر در اینجا به ضرورت حفظ وزن، چشم بر روی قواعد دستوری زبان بسته است.

غزل شماره ۴بیت ۵: دو دلم اینکه بیاید مَنِ معمولی را / سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد!

ترکیب مَنِ معمولی به هیچ وجه قابل هضم نیست! متضاد این ترکیب چیست؟ مَنِ فلفلی؟ مَنِ نمکی؟ مَنِ غیر معمولی؟ مَنِ غیر عادی؟ یا چه؟ اصلا معیار شناخت افراد معمولی و غیر معمولی چیست؟

مصراع دوم: سر و سامان را نمی برند! سر و سامان را می گیرند ! بنابراین ،"سر و سامان ببرد "اشتباه است!

غزل 5 بیت1 : به مصراعی ننالیدم تب تلخ تباهی را/که یک عمر است عادت کرده ام بی سر پناهی را

به نظرم اگر شاعر در مصراع دوم می گفت:که یک عمر است می خوانم غم بی سرپناهی را، بهتر می شد! چرا که خواندن و نالیدن سبب شکل گیری یک شبکه معنایی منسجم می شد.

غزل ۵بیت۷: سپیداری که بر آن پیکر ستارخان رقصان / چه سازد شرمساری را چه نالد روسیاهی را!

پیکر ستارخان رقصان است. "است" به کدام قرینه حذف شده است؟! احتمالا می گویید به قرینه لفظی! اما هر جایی نمی توان افعال را به قرینه حذف کرد. آداب دارد. در اینجا به اصطلاح عامیانه، هول هولکی و به ناچار حذف شده و به یکباره مصراع به پایان می رسد.

غزل شماره ۶بیت 2:

قناری های این اطراف را بی بال ‌و پر کرده / صدای نازک برخورد چینی با النگویش!

گمان می کنم شاعر می خواسته بگوید که کبوتران مسحور وجود او و حرکات دست او هستند. اما نتیجه کاملا برعکس است چرا که "بی بال و پر شدن" در معنای ترس است! از شدت ترس پرهایش ریخته است!

غزل شماره ۷بیت ۱:

رهایم کرده دنیا مثل یوسف در ته چاهی / شنیده بودم و دیدم که چاهی خانه ی ماهی!

باز هم حذف فعل به قرینه ای نامعلوم و مبهم! چاهی خانه ی ماهی بود – یا - چاهی خانه ی ماهی است!

غزل شماره ۷بیت۳:

قشون میرزا کوچک نبودی و نمی‌فهمی / چرا در جنگل موهای تو خوب است گمراهی

همان ایرادی که درباره ی ستارخان در غزل شماره ۲ بیت دوم به شاعر وارد کردیم، در اینجا هم مطرح می کنیم! دلیل نمی شود که چون میرزاکوچک و یارانش در جنگل جنگیده اند، پس آن جنگل را با گیسوی یار که شبیه جنگل است، همتراز کنیم و یک حرکت و جنبش تأثیر گذار ملی را با یک مصراع عاشقانه، هم عیار بدانیم!

چه بسا این دو موضوع: میرزاکوچک جنگلی و یارانش و جنگل گیسوی یار ، در دوفضای متضاد روایت می شود. یکی در بُعد سیاسی و ملی و دیگری در بُعد رمانیسم محض.

غزل شماره ۱۲بیت ۳:

جان فدای خالقی که در دهان کوچکش / چند مروارید غلتان مرتب ریخته!

مروارید غلتان مرتبی که در دهان است، چیست؟ اگر سفید بودن مروارید و مرتب بودنِ یک چیز ما را به سویی بکشاند که گمان کنیم جواب معما، دندان است، پس غلتان بودن اینجا چه معنایی دارد؟! مگر دندان در دهان غلت می خورد؟!

غزل شماره ۱۶بیت 2:

من را به تو این نذر و دعاها نرساندند / ای کاش مهیا بشود گاه به گاهی

به نظرم اگر شاعر می گفت: ... نذر و دعاها "نرسانده ست" بهتر می شد.

غزل شماره ۱۷بیت ۵:

آیا دوباره لذت یک خواب ممکن است؟ / بم...شب...سرم به دوش تو...در پشه بندها

شاعر برای حفظ وزن هم خودش و هم ما را مجبور می کند که پشه را مشدد بخوانیم _ پشّه _ و این یک ایراد است!

استاد شمیسا در کتاب معانی (ویراست سوم - صفحه ی ۶۶-۶۷) این ایراد را تحت عنوان مخالفت با قیاس مطرح می کند و امثله ای برای آن ذکر کرده است.

تکمیلی: دو نمونه از انواع مخالفت با قیاس:

۱- مشدد بیان کردن حروف بدون تشدید (اضافه کردن تشدید)

۲-تخفیف مشدد در بیان حروف مشدد ( حذف تشدید)

غزل شماره ۱۸بیت ۴:

پر می‌شد از شمیم دل تنگ نامه‌ها / قائم مقام در شبی از منشآت ها

چه ضرورتی وجود داشت که در این بیت از قائم مقام فراهانی و اثر مشهور او یعنی منشآت، نام برده شود؟! به نظرم برای آنکه شاعر تسلط خود را در شناخت شخصیت های ادبی و تاریخی نشان دهد دچار افراط شده و سعی دارد به هر نحوی که شده از آنان به بهانه های مختلف یاد کند! حتی اگر به قیمت مبهم شدن کل بیت تمام شود!

غزل شماره ۲۰بیت۵:

یکی مثل مَنِ بدبخت در دام نگاه تو / یکی در تنگی آغوش زندان شد چه زندانی

مراد شاعر این بوده که بگوید: یکی (یک نفر) در سلول های تنگ زندان، به طرز عجیب یا فجیعی زندانی شده است! اما پیشوند "چه" در اینجا که در مقام توصیف به کار رفته ، محل اشکال است! چرا که شاعر قصد توصیف زندان را ندارد! بلکه قصد دارد حالت زندانی را بیان کند.

غزل شماره ۲۰بیت ششم:

پس از یوسف تمام مصریان گفتند عجب مصری / بماند گریه هم سوغات کنعان شد چه کنعانی!

چرا مردم مصر بعد از "یوسف" گفتند عجب مصری؟! چند نکته وجود دارد: اول اینکه جواب پرسش مطرح شده، معلوم نیست! دوم اینکه اگر خودمان به سوال مذکور پاسخ بدهیم و بگوئیم که تعجب مردم مصر، بابت ماجرای پر فراز و نشیب زندگی یوسف بوده، باز هم قابل پذیرش نیست! مگر بعد از اتفاقات عجیب و غریب عربستان در زمان حضرت محمد (ص) و بعد از او، کسی گفت "عجب عربستانی؟". معمولاً در مواجهه با این مسائل می گویند :عجب داستانی! چه ماجرایی! و... . بنابراین ترکیب "عجب مصری" ترکیب پسندیده ای نیست.

غزل ۲۲بیت۴:

مثل بیدی زلف ها را ریخته بر شانه ها / گاه وقتی در قفس باشی رها تر می شوی!

بید ، زلف ، شانه ، قفس. چه ارتباطی بین این واژگان وجود دارد ؟

چه ارتباطی بین مصراع دوم و مصراع اول وجود دارد؟ همانطور که سابقا بیان کردیم ، در اینجا هم همان مشکل عدم ارتباط معنایی بین دو مصراع را شاهد هستیم!

غزل شماره ۲۳ بیت ۸:

بشکند دستش گلم! هرکس تو را از من گرفت / کیسه ی باروت از ستارخان برداشته

ستارخان کمد است یا صندوقچه ی نگهداری باروت؟ چگونه می توان از ستارخان باروت برداشت؟

اگر مراد، دزدیدن باروت از ستارخان باشد، کمی قابل قبول است اما در حال فعلی ، بیت دچار ضعف تالیف است!

شاعر باید می‌گفت: کیسه ی باروت از ستارخان دزدیده است.

غزل شماره ۲۴بیت ۴:

چقدر از دلخوشی های کم و کوتاه‌مان رفته؟ / چقدر از زخم های بر جگر بسیارمان مانده؟

مصراع دوم ضعف تالیف دارد! چینش نادرست ارکان دستوری جمله.

غزل شماره ۲۴بیت ۵:

سزای خواندن از عشق است در گوش کر جنگل / اگر که قطره خونی گوشه ی منقارمان مانده

تعقید معنوی دارد! معنا واضح و روشن نیست!

غزل شماره ۲۸ بیت ۵:

مهربان بودم و نان هیچکس آجر نشد / مهربان بودن به هر تعبیر و تقدیری گذشت

این بیت به نظرم ارتباطی با ابیات قبل و بیت بعد از خود را ندارد! بنابراین محور عمودی شعر را به هم ریخته. شاعر در بیت های قبل و بیت بعد درباره‌ی عشق و معشوق خود می نویسد اما به یکباره در این بیت می گوید مهربان بودم این مهربانی، محسناتی به همراه داشته! کاملا بی ارتباط با فضای مفهومی شعر است!

غزل شماره ۳۰ بیت ۴و ۶:

من عهد نوشتم تو نه بستی و نه دیدی / من دستِ به قرآن زده دارم تو نداری

من این همه گفتم و تو یک جمله نوشتی / من سرمه به مژگان زده دارم تو نداری!

دو اشتباه فاحش دستوری، هر دو در مصراع دوم! شاعر می خواهد بگوید من به قرآن سوگند خوردم و تو این کار را نکردی! من دست به قرآن زده ام اما تو نه! دستِ به قرآن زده اشتباه است!

من به مژگانم سرمه زدم اما تو نزدی! سرمه به مژگان زده دارم کاملا اشتباه است !

جمع بندی: حامد عسگری از شاعران خوش آتیه ای است که اگر کمی به اشکالات شعر خود دقت کند، می تواند کتاب بعدی اش را پر قدرت روانه بازار کند. اشعار او برآمده از دل است و بر دل می نشیند. گرچه موارد بسیاری را در این فرسته ذکر شد، اما موارد زیاد دیگری نیز از پیش چشم اینجانب گذشت – اما – آنهارا بیان نکردیم و از آن گذشتیم. لذا بیان همین نکات مختصر نیز با هدف آگاهی بخشی به شعر دوستان و دوستان شاعرمان انجام پذیرفته است.

با آرزوی موفقیت برای همه ی ادب دوستان سرزمینم، ایران عزیز.

حامد عسگریغزل معاصر
۳
۰
فرزین حیرتی مقدم
فرزین حیرتی مقدم
📚کارشناس ادبیات 🔍 منتقد ادبی ✍🏻شاعر و نویسنده 🎙گوینده
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید