داستان سریال افعی تهران، روایت ساخت مستند از شخصی است که در قامت یک انتقام جو در کوچه پس کوچه های شهر میچرخد و کودک آزار های زیر پوست شهر را شناسایی کرده و آنهارا به قتل میرساند.
پیمان معادی در نقش آقای بیانی، در قامت یک کارگردان ظاهر شده که سعی دارد از این اتفاق یک مستند بسازد اما روند ساخت مستند آنها هربار به واسطه ی یک پیشامد به تعویق میافتد.
علت این به تعویق افتادن ها از یک سو به پیچیدگی موضوع و مسائل امنیتی آن و از دیگر سو به مشکلات شخصی و خانوادگی آقای بیانی برمیگردد.
مشکلات و مصائبی که دامن زدن به آنها، روند داستان را در بعضی از قسمت ها کسل کننده میکند و این پرسش را برای مخاطب به وجود میآورد که: "خب این چه ربطی به افعی تهران دارد؟!"
یادایاد های گرهخورده به دوران کودکی آقای بیانی و روایت خاطرات دوران کودکی اش، بیانگر تاثیر این موارد روحی و روانی در اخلاق حرفه ای و کاری اوست. شاید بتوانیم از این جمله ی روانشناسان برای توصیف این حالت استفاده کنیم که میگویند: "بسیاری از مشکلات دوران بزرگسالی، ریشه در دوران کودکی دارد".
همانطور که اشاره شد؛ افعی تهران روایت یک قاتل زنجیره ای است. اما این قاتل زنجیره ای زن است یا مرد؟! . در جریان این داستان شاهد زنی هستیم که تمامی قتل هارا گردن گرفته و سعی دارد خودرا افعی تهران معرفی کند. اما آقای بیانی به سرنخ های دیگری دست یافته است که نشان میدهد افعی تهران یک مرد است! لذا پلیس باور دیگری دارد و معتقد است که افعی تهران همین زنی است که دستگیر شده! ابهام در شخصیت افعی تهران از پیچیدگی های جذابی است که مخاطب را با خود همراه میکند.
لذا لازم به ذکر است که نقد ما بر مبنای ملاحظات فنی و اصول کارگردانی نیست! بلکه قصد داریم فیلمنامه ی این سریال را در مقایسه با دو کتاب ماندگار و مشهور یعنی جنایات و مکافات اثر داستایفسکی و کتاب ملکوت اثر بهرام بیضایی نقد کنیم.
در یک قسمت از سریال، آقای بیانی با افعی تهران ملاقات میکند تا با گفتگو، ابعاد تازه ای از پرونده را آشکار کند و از آن در فیلم خود استفاده کند.
در جریان این گفتگو، افعی تهران به او میگوید که به مطالعه علاقه ی وافری دارد اما کتاب های خوبی در زندان پیدا نمیکند تا آنرا مطالعه کند! آقای بیانی نیز تصمیم میگیرد تا از کتابخانه ی شخصی خود، تعدادی کتاب و مجله به دست او برساند. البته مجله ها جهت خالی نبودن عریضه و در جهت طبیعی جلوه دادن این هدایا در کنار آن کتاب قرار گرفته بود. و اما آن کتاب چیزی نبود جز کتاب درخشان داستایوفسکی، یعنی جنایات و مکافات!
انتخاب این کتاب، بسیار هوشمندانه و دقیق بود! چرا که درونمایه ی کتاب مذکور، به نوعی با فیلمنامه ی داستان قرابت دارد.
ماجرای جنایت و مکافات حول زندگی یک دانشجوی رشتهی حقوق به نام «رادیون راسکولنیکف» میچرخد. جوانی که فشار فقر دارد خردش میکند. او اصولی برای خود دارد و بر اساس این اصول هم دست به قتل میزند. شخصیت راسکولنیکف مرد جوانی است که با پا فراتر از مرزها گذاشتن و انجام ناهنجاری به اندیشههای خودش جامهی عمل میپوشاند. اما او این عمل را ناهنجاری نمیداند! بلکه انگیزه ی خودرا از قتل پیرزن نزول خور، انگیزه ای سالم میداند و این قتل را توجیه میکند!
اون معتقد بود که نیرویی بالاتر از نیروی انسان وجود ندارد و انسان قادر مطلق است و اختیار دارد تا هرکاری که میخواهد بکند، حتی قتل! و اگر این قانون گریزی ها نباشد، زندگی ملال آور و کسل کننده میشود!
از دیگر روی، او پیر زن نزول خور را یک عنصر نامطلوب در جامعه میداند و معتقد است که با حذف این عنصر نامطلوب، می تواند جامعه را از شر پلیدی ها نجات دهد.
افعی تهران نیز چنین انگیزه ای داشت. او کودک آزار ها را با سم و به طرز فجیعی به قتل میرساند تا جامعه را از شر این پلیدی برهاند و ذره ای نیز از این اقدام ناراحت و اندوهگین نبود.
مشابه این داستان را در فیلنامه های خارجی و دیگر نیز میبینیم اما برای اینکه از مسیر اصلی بررسی خود خارج نشویم، فقط به بیان خلاصه ای از یکی از فیلنامه های داخلی مشابه میپردازیم.
فیلم عنکبوت از ساخته های ابراهیم ایرج زاد از دیگر نمونه هایی است که یک قتل زنجیره ای را روایت میکند. مردی که در کوچه پس کوچه های شهر میچرخد و زنان تن فروش را به سمت منزل کشانده و آنان را به کام مرگ میکشید و جنازه ی شان را نیز مفقود میکرد تا رد آنان را از سطح جامعه پاک کند. در نهایت نیز پلیس با کشف شواهدی از راز این قتل پرده برداشت.
کتاب ملکوت، اثر ماندگار بهرام بیضایی نیز روایت شخصیتی است به نام دکتر حاتم که شهر به شهر سفر میکند و در هر شهری خودرا با عناوین مختلفی همچون فیلسوف، شاعر، دکتر و... معرفی میکند تا پس از جلب اعتماد ساکنان شهر، با تزریق آمپول دستساز و با فریب دستیابی به عمر جاودان، آنان را به کام مرگ بکشاند و از آنها صابون بسازد!
دکتر حاتم هیچ گاه از این کار خود سیر نمیشد و هربار با ولع بیشتری افراد را به کام مرگ میکشاند و اعتقاد داشت که انسان ها (مخصوصا افرادی که به او مراجعه میکنند) افرادی پوچ و بدرد نخور هستند که جامعه به آنها احتیاجی ندارد، پس بهتر است که بمیرند تا هم جامعه اصلاح شود و هم آنان از این زندگی بیبهره ی خود رهایی یابند!
ماجرای دکتر حاتم، ماجرایی خیالی است. اما وجه ترسناک ماجرا آنجاست که به هر روی این داستان خیالی، زاییده ی تفکرات نویسنده است که پا به جهان داستان گذاشته است و اینکه یک نویسنده اینچنین تفکر سیاهی داشته باشد، کمی نگران کننده است.
میگویند بهرام بیضایی زمانی این اثر را نوشته بود که در انزوا با بیماری روانی دست و پنجه نرم میکرد. این شاید بتواند یک توجیه منطقی باشد اما باید این را هم در نظر داشته باشیم که به قول فروید؛ ناکامی و سرخوردگی های زندگی ما و امیال و آرزوها و تفکرات سیاه و غیرقابل بیان ما، در ضمیرناخودآگاه ما ذخیره شده و بالاخره از یک جایی بیرون میزند! مانند نمود آن در رویا یا بیان آن در حالت مستی و جنون و شبه جنون.
حال باید دید که بیان یک چنین داستانی، در نتیجه ی اتصال ضمیرخودآگاه و ضمیرناخودآگاه نویسنده است یا دلایل دیگری دارد.
به هرحال آنچیز که مشهود است، این است که فیلمنامه ی افعی تهران، فضایی رئالیستی دارد زیرا بیانگر ناهنجاری و اتفاقات تلخ و غیرقابل هضمی است که زیر پوست شهر جریان دارد.
از طرف دیگر؛ شاید بتوان گفت که قاتل داستان، دچار نوعی پوچ گرایی (نهیلیسم یا دادائیسم) و رویکرد های اگزیستانسیالیستی شده و زندگی خودرا آنقدر پوچ دانسته که چشم بر روی همه چیز میبندد و آرزوی مرگ میکند
و یا از بعد دیگر شاید بتوان گفت که او خودرا قهرمانی میداند که به وظیفه اش عمل کرده.
در نهایت باید بگوییم که انگیزه ی قاتل هرچه که بوده باشد، بر خلاف شرع و قانون است و برخلاف آنچه که تصورمیکند، جهان را به سوی آشفتگی و بیقانونی میکشاند.