?" فرهنگ و تمدن انسانی و جهانی در اسلام "
اسلام که یک امپراطور عظیم جهانی بود با سماحت و تساهلی که از مختصات اساسی آن به شمار می آمد مواریث و آداب بی زیان اقوام مختلف را تحمل کرد، همه را بهم درآمیخت و از آن چیز تازه یی که حدود و ثغور نمی شناخت و تنگ نظریهایی که دنیای بورژوازی و سرمایه داری را تقسیم به ملت ها، مرزها، و نژادها کرد، در آن مجهول بود.
مسلمان از هر نژادی که بود _عرب یا ترک، سندی یا آفریقایی _ در هر جایی از قلمرو اسلام قدم می نهاد خود را در وطن خویش و دیار خویش میافت. یک شیخ ترمذی یا بلخی در قونیه و دمشق مورد تکریم و احترام عامه میشد و یک سیاح اندلسی در دیار هند عنوان قاضی میافت.
همه جا، در مسجد، در مدرسه ، در خانقاه، در بیمارستان از هر قوم مسلمان نشانی بود و یادگاری. "اما بین مسلمانان نه اختلاف جنسیت مطرح بود نه اختلاف تابعیت".همه جا یک دین بود و یک فرهنگ: فرهنگ اسلامی که فی المثل زبانش عربی بود، فکرش ایرانی، خیالش هندی بود و بازویش ترکی ، اما دل و جانش اسلامی بود و انسانی.
پرتو آن در سراسر قلمرو اسلام وجود داشت: مدینه ،دمشق، بغداد، ری، نیشابور، قاهره، قرطبه، غرناطه، قونیه، قستنطنیه، کابل، لاهور و دهلی . زادگاه آن همه جا بود و هیچ جا. در هرجا از آن نشانی بود و در هیچ جا رنگ خاصی برآن قاهر نبود. "اسلامی بود، نه شرقی و نه غربی." با اینهمه رشد و نمو آن در طی مدت سه چهار قرن متوالی چنان سریع بود که فقط به یک معجزه شگرف می مانست.
در آن یک قانون اساسی وجود داشت :"قرآن" که در قلمرو آن نه مرزی موجود بود نه نژادی، نه شرقی در کار بود ، نه غربی. در مصر یک خراسانی حکومت میکرد و در هند یک ترکی، غزالی در بغداد کتاب در رد فلسفه مینوشت و ابن رشد در اندلس به آن جواب میداد.
?منبع:
MEZ , A., Renaissance DES Islam , 1922
@tamadone_islami
نویسنده: مروان پاشا