ستایش
ستایش
خواندن ۲ دقیقه·۱ ماه پیش

اینجا همان دنیاست ولی بدون تو

بسم رب چشمانِ خاموشت
تانیای عزیزم، عزیزکرده‌ی قلبم، سلام.
حالم را نمی‌گویم چون میدانم که حالا دیگر نمیتوانم اشک روی گونه‌ و بغض توی گلو و درد روی قلبم را پنهان کنم. حالا دیگر نمیتوانم مانند دیگران به تو نیز دروغ بگویم و با یک خوبم ساده تمام كنم جواب خوبیَت را. دیگر پنهان نیست هیچ چیز از چشمانت حتی تَریِ مژه های به قول تو بلندی که نیاز به ریمل ندارند. دیگر میدانی و میدانم که میدانی و دیگر میبینی و میدانم که میبینی ولی ای کاش...
بگذریم. حالم را که گفتم و میدانی اما حال تو چطور است؟ آنجا چطور است ضربان قلبم؟ آنجا میتوان زندگی کرد؟ هنوز میتوان نفس کشید؟ هنوز میتوان عاشق شد؟ میتوان پرید؟ آنجا خیابان دارد عزیزکرده؟ آنجا کافه‌ی همیشگی با سه اسکوپ بستنی شکلاتی دارد گلبرگم؟ آنجا خیابان های طولانیِ خلوت دارد؟
آنجا را نمیدانم ولی اینجا دارد. اینجا هنوز خیابان های طولانی خلوت و کافه‌ی همیشگی با بستنی های شکلاتی‌اش و پیاده‌رو های پر از آدم و پاساژ های شلوغ و پر از خوراکی و لباس دارد عزیزکرده. اینجا هنوز همان طور است اما تو نیستی. تو نیستی تا توی تونل با سرعت بالا رانندگی کنی و داد بزنیم و بخوانیم:
تو چی دیدی تو من که من ندیدم خودم
وقتی که با توعم من یه اژدهام
تو نیستی تا صندوقدار کافه بگوید هه بازم شما؟ این بار نوبت توعه تانیا. رمزت همونه دیگه؟
دیگه نیستی تا پیام بدم حالم خوب نیست و نیم ساعت دیگر که از جواب ندادنت کفری و دل به غم بسته‌ام زنگ در را بزنی و به صرف یک پیاده‌روی با دو کاپ بزرگ قهوه خانه را ترک و با یک لبخند بزرگ بر روی لب بازگردم.
تو نیستی آری تمام حرفم همین است. اینجا همان جاست. اینجا هیچ فرقی نکرده و تو نیستی. امشب سیزدهمین شبی است که مردم این دنیا به خواب میروند و تو جز این مردم به حساب نمیایی. سیزدهمین شبی که دنیا بدون تو میچرخد و تو پلک هایت را به روی چشم های قهوه‌ای پرستیدنی‌ات که آبی نبود اما اقیانوسی بود برای خود بسته‌ای، به روی ما، به روی من بسته‌ای. امشب هم میگذرد و دنیا میچرخد و کسی نمی‌شوند صدای دادم را. نمی‌شنود صدایی که میگوید بایست. آخر مگر این دنیای نفهم نمی‌بیند که تو نیستی؟ ای کاش بیاستد تا به قصد پوشیدن لباسی سیاه من را همراهی کند و پاهای بی نوایان را به خانه‌ی جدیدت که با سه عدد قطعه و ردیف و شماره متمایز شده از باقی قبرها برساند و این دل تنگ را به قطره‌ای اشک مهمان کند. چرا دنیا باز هم سر لج آورده و اجازه عزاداری نمی‌دهد تانیا؟ کار خودت است مگر نه؟ باشد باشد گونه‌ام را خیس نمیکنم اما تانیا این بغض لعنتی امانم را بریده. خودت تمامش کن، خب؟
مراقبمون باش ضربان قلبم. مراقب هممون:)

۱۹۰۴۰۲

دنیا
برشی از آنچه گذشت. ممنونم از نگاهتون:)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید