آخرین باری که داشتی جوک میگفتی رو یادته؟ همیشه میگفتم تو عادت داشتی؛ موقع جوک گفتن انقد خودت میخندی که طرف هم از خندهی تو خودش میگیره. همیشه میگفتم تو نیاز نیست حتما جوک بگی میتونی غمانگیزترین حرفاهم میتونه از زبون تو خندهدار باشه. آخرین بار... اون بار برعکس همیشه من نخندیدم. من با همون لبخند همیشگی که وقتایی که تو هستی رو لبم هست، به تو زل زده بودم. وقتی برگشتی و دیدی نمیخندم انگار که تو دوقت خورد. لبخندت کم کم محو شد گفتی «قشنگ نبود؟». اونجا یهو به خودم اومدمو زدم زیر خنده.
نگفتم. نگفتم که من هیچی از اون جوک نفهمیدم. من محو نبودم من غرق بودم. غرق اون لبخند که اون مرواریدتای بوسیدنی رو نمایان میکرد. غرق اون خطهای پرستیدنی کنار چشمات و غرق چشمات، چشمات، چشمات ... غرق اون اقیانوس شب. غرق بودنت، غرق وجودت، غرق زیباییت. نگفتم. نگفتم. ایکاش میگفتم. شاید الان به جای را زدن به پلکای بستت، به اقیانوست زل میزدم زیبای ناآروم من.
به رسم شبای بیتو
۲۸۱۲۰۱
شب بخیر ?
نگار-