(قسمت دوم)
مرور کوتاهی از قسمت اول:
«بزرگ تر که شدم به مرور با سبک های مختلف موسیقی های ایرانی و غیر ایرانی آشنا شدم. حتی اگر آهنگ غیر ایرانی ای بود باید ترجمه اش می کردم تا بفهمم چه می گوید؟! اینکه شاعرش کیست؟ موزیسین اش کیست؟ خوننده اش کیست؟ بعد ها حتی سبک موسیقی آدم ها هم برایم مهم شد و هنوز هم همین طور است. سبک و سیاق و علایق آدم ها در مورد موسیقی شناخت خیلی خوبی از اون فرد به ما می هد...»
آنچه در قسمت دوم می خوانید:
فک نمی کنم هیچ کسی توی دنیا باشه که یک آهنگ و یا یک سبک موسیقی ای رو به اجبار گوش بده اونم برای یک مدت طولانی!
به نظرم آدما با موسیقی درون اشون برعکس خیلی از چیزها، چه با خودشون و چه با بقیه صریح، قاطع و صادق اند!
اگر یک آهنگی رو دوست نداشته باشند بدون معطلی قطع می کنند و اگر دوست داشته باشند هزار بار میزارن روی تکرار و گوش میدن و زمزمه میکنن.
سالها است که با ظرافت خاصی به سبک موسیقی و شنیداری آدما دقت می کنم و کلی تمرین کردم که فقط یک مشاهده گر باشم...نه قضاوت گر!
گاهی ناخودآگاه اگر می خواستم برای اولین با کسی صحبت کنم یا کار و یا پروژه ای رو شروع کنیم دلم می خواست ازش درخواست کنم که اگر اجازه می ده پلی لیست آهنگ هاش رو ببینم که شاید تو تصمیم گیری هامون تاثیر بهتری گذاشت!
موسیقی خیلی راحت میتونه همه ی ما ادم ها رو که از هر قشر و زبان و نژاد و یا هر کشوری که هستیم به هم بشناسونه و در حال حاضر برای من یکی از راحت ترین شناخت ها و ارتباط با آدمها اطلاع از سبک موسیقی اونهاست.
مثلا میشه فهمید که تو خاطرات گذشته گیر کرده یا داره آینده پروری می کنه یا درگیر چه عواطف و احساساتی هست؟ این درگیری احساست، قدیمی است یا جدید؟
در حال گذر از احساسات قدیمی یا در حال ورود به دوران تجربیات و کشف جدید است؟
و یا حتی می شه تشخیص داد که دوستان و یا اطرافیانشان چه خصوصیاتی دارند...
زندگی کردن در دنیای مدرن رو بیشتر دوست داره یا سنتی؟
بیشتر آدم لطیفی است یا خشن؟
احساساتی یا منطقی..
عاشق شده؟ شکست خورده؟ یا دنبال یک عشق جدید است (که کاش همیشه همه عاشق باشند و عشق بورزند)
یک روزی دو سه سال پیش تو یک مسیر یک ساعته توی پاییز با یک دوستی سر رو شونه های هم با هندزفری اش آهنگ گوش دادیم. آهنگ هاش همه قدیمی و تقریبا برای 7 یا 8 سال پیش بود چیزی که من دریافت کردم از پخش شدن پشت سر هم اون آهنگ ها این بود که انگار شدیدا دلش می خواست به 7 یا 8 سال پیش اش برگرده به خاطر خاطرات شیرینی که در آن دوران داشته و حالا اونها رو از دست داده و سعی می کنه با گوش دادن اون آهنگ ها اون خاطرات رو در دلش زنده نگه داره(این تنها می تونه برداشت شخصی من باشه)
تا اینکه دوباره اون دوست رو دیدم بعد مدتها سبک موسیقی و آهنگ هایی که گوش می داد کلی فرق کرده بود همه و همه اش جدید پر انرژی و رو به جلو و روشن بود. نقشه ها و ایده های زندگی اش هم همینطور.اون موقع بدون اینکه چیزی بهش بگم کلی تو دلم براش شادی کردم و خوشحال شدم که حالش خوبه و حداقل دیگه درگیر گذشته ای که هرگز برنمی گرده نیست و مطمین تر از قبل داره مسیر رهایی و رویاهای حقیقی زندگی اش رو ادامه می ده و حال موسیقی دلش کوک کوکه.
خلاصه که در تمام عرصه های زندگی امان سراغ هنرمندانی برویم که در رساندن روشنایی به تاریکی قلب انسان ها رسالت و اصالت خاصی داشته باشند.و مهم تر از هر چیز هیچ کسی جز خودمان نمی تواند زندگی هنرمنده ای را برای ما بسازد در گذشته و حتی آینده کسانی هستند که می توانیم ازشون الهام بگیریم تا مسیر درستری رو انتخاب کنیم. مسیری که خود حقیقی ما را نشان دهد.
و در آخر صحبتم رو با یک جمله زیبا از روبرت شومان آهنگساز و نوازنده پیانو اهل آلمان تمام می کنم.
(رسالت اصلی یک هنرمند، ارسال روشنایی به تاریکی قلب انسان است.)
پی نوشت:خوان میرو (Joan Miró)نقاش اسپانیایی سبک سوررئالیسم است.
پابلو پیکاسو نقاش اسپانیایی سبک کوبیسم اسپانیایی است.
❤بعد از خواندن این متن اگر شما هم تجربه ی اینچنینی داشتید حتما با من در میان بگذارید.??